می‌رود از زندانش با بدن بی‌جانش

می‌رود از زندانش با بدن بی‌جانش

[ حاج محمود کریمی ]
می‌رود از زندانش با بدن بی‌جانش
أرض و سماء گریانش گریانش گریانش

دخترِ یتیمش می‌زند صدایش
می‌رسد صدای گریه‌ی رضایش

داروی هر دردِ ما از دَم تو می‌رسد
حک شده بر سینه، یا باب‌ِ حوائج مدد

تا که رها موسی شد در دو جهان، غوغا شد
چشم فَلک، دریا شد دریا شد دریا شد

مرغ پَر شکسته از قفس رها شد
قبله‌ی حوائج، حاجتش روا شد

سوی خدا رفتنِ نورِ خدا را ببین
گریه‌ی معصومه و حال رضا را ببین

بابِ حوائج مدد، بابِ حوائج مدد...

با جگر صدپاره، گشته رباب آواره
نیزه شده گهواره گهواره گهواره

رفته روی نیزه روبه‌روی مادر
رفته نیزه انگار در گلوی مادر

از دل عالم گره، دستِ تو وا می‌کند
غنچه‌ی لب‌تشنه یا بابِ حوائج مدد

گوشه‌ی این ویرانه‌م، تا تو شوی مهمانم
منتظرت می‌مانم می‌مانم می‌مانم

در پی‌ات دویده با قدّ خمیده
دختر یتیمت، ای سرِ بریده

مجلس دارالشّفا روضه‌ی تو می‌شود
دختر ارباب یا بابِ حوائج مدد

نظرات

زیباست