مژده آمد بهار نزدیک است

مژده آمد بهار نزدیک است

[ مهدی اکبری ]
مژده آمد بهار نزدیک است
روز دیدار یار نزدیک است

اول روزگارِ خوش نزدیک
آخر انتظار نزدیک است

بهترین روزگار، بودن اوست
بهترین روزگار، نزدیک است

کفتران شوق پر زدن دارند
زندگی بی‌حصار نزدیک است

آسمان رنگ روشنی دارد
آخر شامِ تار نزدیک است

هاتفی تا سحر ندا می‌داد
بی‌قراران، قرار نزدیک است

مردی از نسل نور می‌آید
لطف پرودگار نزدیک است

به دلِ خستگان فرج آید
حضرت ثامن‌ُالحُجج آید

می‌وزد عاشقانه امشب باد
در مُهیّج‌ترین شب میلاد

جبرئیل آمد و به اهل زمین
مژده‌ی وصل دلبری را داد

دلبری که تبّسم او بود
علّت خلق عالمِ ایجاد

قرعه‌ی مهربان‌ترین آقا
از همین ابتدا به او افتاد

چند نقطه همیشه در حرمش
سینه از غصه می‌شود آزاد

هم‌‌زمان با ورود در صحنش
دل ویرانه می‌شود آباد

کعبه شد قبله‌ی مسلمانان
قبله‌ی کعبه، پنجره فولاد

از هم‌اینک مدار گردش ماه
روزی یک‌بار، دور گوهرشاد

از همان عهد و روزگار قدیم
حرمت بوده واجب‌ُ التعظیم

منبع ومنشأ حیات منی
چشمه‌ی زم‌زم و فرات منی

زنده‌ام باتو، بی‌تو می‌میرم
تو حیات من و مَمات منی

تو اصول و فروع دین خدا
مستحبّات و واجبات منی

جامعه، ناحیه، ابوحمزه
ندبه و وارث و سَمات منی

نجف و کربلا و سامرا
عتبات من، عالیات منی

به تمام مقدّسات قسم
تو تمام مقدّسات منی

در قیامت شما همان برگ 
ردشدن از پل صراط منی

علّت روشنیِ خورشیدی
تو یکی از شروط توحیدی

ای شفای دل پر از دردم
روشنی‌بخشِ چهره‌ی زردم

با تو امیدوارم و بی‌تو
خسته و ناامید و دلسردم

در همه عمر اسم تو تکرار
می‌شود بر لبان پر دردم

یارضا، یارضا، رضاجانم
غیر از اسمت به لب نیاوردم

توی دنیا یقین به هرکس که
دل ببندم به‌جز تو نامردم

من فقیرم، تو حجّ من هستی
دور گنبد طلات می‌گردم

خیر مقدم به محضرت مولا
غزلی از عراقی آوردم

غزلی که خلاصه و زیباست
بخشی از اعتقاد من به شماست

شاد کن جان من، که غمگین است
رحم کن بر دلم، که مسکین است

روز اول که دیدمت گفتم
آن‌که روزم سیَه کند این است

روی بنمای، تا نظاره کنم
کآرزوی من از جهان این است

دل بیچاره را به وصل دَمی
شادمان کن، که بی‌ تو غمگین است

بی‌رُخت دین من همه کفر است
با رُخت کفر من همه دین است

گَه‌گَهی یاد کن به دشنامم
سخن تلخ از تو شیرین است

بنوازی و پس بیازاری
آخر ای دوست این چه آئین است

تو فقط درک می‌کنی آقا
که فراق حرم چه سنگین است

امشب از سفره‌ات بده ببرم
شربت و میوه و براتِ حرم

نظرات