من برایت پدرم پس تو برایم پسری چه مبارک پسری و چه مبارک پدری یاد شب های مناجات حسن افتادم میوزد از سر زلف نسیم سحری همه گشتیم ولی نیست به اندازهی تو نه کلاه خودی و نه یک زرهی نه سپری من از آن جا که به موسیایت ایمان دارم (میفرستم به سوی قوم تو را یک نفری )۲ بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد نیست ممکن بروی و دل ما را نبری قاسمم را به روی زین بگذار عباسم قمری را به روی دست گرفته قمری نو عروست که نشد موی تو را شانه کند عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم از روی قامت تو رد شده هر رهگذری