مادرم بود که آگاه ز تقدیرم کرد

مادرم بود که آگاه ز تقدیرم کرد

[ امین قدیم ]
مادرم بود که آگاه ز تقدیرم کرد
من اگر پیر شدم، پیریِ تو پیرم کرد

پنجاه سال خواهری‌ام را چه می‌کنی؟!
احساس‌های مادری‌ام را چه می‌کنی؟!

عکسِ امشب که خوش‌احوال تو را می‌بینم
عصر فردا تَهِ گودال تو را می‌بینم

آمدم تا که دلی سیر کنارَت باشم
شانه بَر مو بزنی آینه‌دارَت باشم

چقدَر پیر شدی، از حسنم پیرتَری
از منِ خسته به وَالله زمین‌گیرتَری

عصرِ فردا به دلِ مُضطَر من رحمی کن
تَهِ گودال به چشم تَر من رحمی کن

من ببینم که تو بی‌پیرُهنی می‌میرم
تکیه بَر نیزه‌ی غربت بزنی، می‌میرم

آه از سینه‌ی پُرخون بکِشی، می‌میرم
از دهان نیزه‌ای بیرون بکِشی، می‌میرم

وای اگر طعنه ز دشمن بخوری، می‌میرم
بی‌هوا نیزه ز گردن بخوری، می‌میرم

دختر فاطمه‌ام پس به لگد می‌میرم
بَر سَر و صورت تو چکمه خورَد، می‌میرم

گفتم از غم بروم فکر اسیری باشم
قبل از آن فکرِ مهیّای حصیری باشم

نظرات