
ما را هوسی به زلف یار است او عقل مرا به موی خود بست از یار به من غمش رسیده گشتم زِ خیال چشم او مست ناکامشدن، مرگِ جوان نیست ناکامشدن، ندیدنش هست مجنون شدهام به کوی لیلی زنجیر غمش زِ من نشد قطع اباعبدالله... حسین حسین... **** از دوریِ تو به فکر مرگم آخر بروم زِ عشقت از دست عباسم و در پیِ خطر میگردم دور و برِ خیمه تا سحر میگردم صد بار دگر علقمه را فتح کنم هر بار دوباره تشنه برمیگردم ابوفاضل... سقّای دشت کربلا ابوفاضل...