من علمدارم، علمدار بر حسینم یار و غمخوار... تا رسیدم به فرات و بنشستم لب آب)۲ یادم آمد ز کبودیه لب طفل رباب (مرو ای صبر و قرارم گره افتاده به کارم، داداش)۲ أبوفاضل... (نه سَری مانده نه دستی کمرم را تو شکستی)۲ (چه بگویم به سکینه چو سراغت گیرد)۲ گر بفهمد تو شدی کُشته بدان که بمیرد مرو ای صبر و قرارم گره افتاده به کارم داداش نَبُود صبر و قرارم گره افتاده به کارم أبوفاضل...