
تو دستاش میبینن بازم شده محشر تو دستاش یه تیغی که هی میزنه سر تو دستاش شده کنده قلعهی خیبر علیه یل خیبر جنگ نهروان علیه شبیه تیری که در کمان علیه ضرباتش مافوق بیان جنون آور دیدن یه لحظه ای که با یه دستش به جنگیدن یه دستش به خیبر ومشغول کندن شد وعلی با یک انگشت خدا گفته ناز شصت تو جانم حیدر هی غم می زنی هی سر می زنی بس کن ذوالفقار چقدر هی سر می زنی مهر مرگ وتو محشر می زنی پرچم روی قلعه ی خیبر می زنی اشهد ان علی ولی الله نقابو زده بازم مجزا نقابو چقدر مثل مهتابه نقابو یه سپاه از او سیرابه علمدار دوباره حیدر کراره علمدار خون مرهب زد فواره علمدار علی شیر لافرّاره قدم می زنه توی دل لشگر کفر فراری شده از ترس تیر برنده نیازی به تیغ ذوالفقار نداشت مولا فقط کافی بود سر بند زدو ببنده سرها یک طرف، لشگر یک طرف درب یک طرف، خیبر یک طرف عارص یک طرف، مرهب یک طرف افتاد پیکرا یک طرف، سر یک طرف اشهد ان علی ولی الله جنون آورِ دیدنِ یه لحظه ای که با یه دستش به جنگیدن و یه دستش به خیبر و مشغول کندن شد علی با یک انگشت خدا گفته ناز شصت تو جانم حیدر مِیمَن میزنی مِیسَر میزنی بس کن ذوالفقار چه قد هی سر میزنی مُهرِ مرگ و تو محشر میزنی پرچم روی قلعهی خیبر میزنی اشهد ان علیاً ولی الله