تا علمدار افتاد خنده بر اشک رباب از لب انظار افتاد

تا علمدار افتاد خنده بر اشک رباب از لب انظار افتاد

[ علی نجفی ]
واویلا واویلا...

تا علمدار افتاد، خنده بر اشک رباب از لب انظار افتاد
گریه می‌کرد حسین، آن طرف دخترکی بین علفزار‌افتاد

پیکرش در هم شد
گذر تیغ بر آن پیکر خون‌بار افتاد
سرش‌از هم پاشید
وحسین‌از لبش‌این‌بار به اجبار افتاد

یا اباالفضل...

لب او خونین است
روضه‌ای که زده آتش به ملائک، این است
قامت او تا شد
چشم ارباب به آن سرو خمیده، وا شد

و سرش خودش نیست
فرق عباس چنان فرق سر مولا شد
تیر بر چشم بوَد
چقدر نیزه و شمشیر بر آن تن جا شد

از جگر آه کشید
تا حسین آه کشید، هلهله‌ای برپا شد
گفت ای ماه جبین
خیز از جا که دگر قامت زینب تا شد
گره بر معجر زد
تا که افتاد زمین پیکر تو، بر سر زد

حسین واویلا...

نظرات