با سربند یا حسن، با جامی از عسل خرامان، قدمزنان راه افتاده، پسرِ دلاوره جمل روی لباش یا ثارالله، شهادت اِنّا لِلّه مثل عمو مرد جنگه، چه هیبتی ماشاءالله بیزره رفته که ثابت کنه مثل حسنه کی حریفش میشه وقتی که باهاش تنبهتنه مثل عبّاس تبحُّر داره، شمشیر میزنه جانم، عمو جانم ... با آرامش و غرور، این سیّد غیور از این هیبت و جلال ، ماشاءالله از چشم و نظر به دور میزنه تا قلب لشکر، گرفته باز دشمن سنگر زلزلهای راه افتاده، با رجز حیدر حیدر گردشِ تیغشو عبّاس تماشا میکنه میمنه میرسه تا میسره غوغا میکنه کربلا رو با نگاش محشر کبری میکنه جانم، عمو جانم ...