اومدم با کوله بار غم با یاد غم اهل حرم یاد مشک و پرچم و علم وای وای وای ام البنین بیا بشین کنار زینب تا بشنوی روضهی قلب زار زینب خسته و بی رمق رسیدم و بذار که سرش و روی زانوهات بذاره زینب ام البنین مشک دریده ام البنین دست بریده شنیدنش سخته یا دیدن ام البنین گریه مادر سه شعبه و حنجر اصغر شنیدنش سخته یا دیدن ام البنین همه گلامو چیدن شنیدن کی بود مانند دیدن به خدا تو کوفه مردم و بسکه تازیونه خوردم و سوغاتی برات آوردم و وای وای وای این تیکه پارچه یه روزی یه پیروهن بود این پیروهنی دست بافتهی مادر من بود با این که این پیروهن و داداش به تن کرد ولی سر اخر دیدمش عریان بدن بود ام البنین هق هق اطفال خودم تو خیمه دلم تو گودال از خیمه ها بیرون دویدم مرکب بی صاحب و دیدم ام البنین آروم نموندم خودم و تا مقتل کشوندم ام البنین بگم یا بسه دیدم یکی رو سینش نشسته