گذشت عمر

گذشت عمر

[ علی کبیری ]
گذشت عمر و نشد جز فراق قسمت من
خزان رسید و به سر شد بهار حسرت من

دلم به آتش خورشید وام داده ز بس
که شعله ور شده از غم تنور ازلت من

چه نذرها که نکردم برای دیدن تو
خودت که با خبری از خلوص نیت من

چه غصه‌ها که نخورده دلت برای دلم
چه گریه‌ها که نکردی برای غفلت من

صف زیارت رویت چقدر طولانیست
نمی‌شود به گمانم، وصال، نوبت من

نشسته‌ام بنویسم فراق یعنی من 
چگونه زندگی بی تو گشته عادت من؟

خدا کند که تو آن دم‌ کنار من باشی
به لحظه‌ای که اجل میرسد به دعوت من

سپرده‌ام به صَبا سویت آوَرَد خبرم
گذشت اگر سحری از کنار تربت من

به غیر اشک برای حسین‌ چیزی نیست
میان خلوت من یا به کنج خلوت من

تا نیایی گره از کار بشر وا نشود

بادها بوی خوش سیب تنش را بردند
گرگ‌ها زوزه کشان ‌پیرهنش را بردند

یاابن الحسن یاابن الحسن ۲

نظرات