کمی آرام برو
2316
39
- ذاکر: علی نجفی
- سبک: واحد
- موضوع: امام حسین (ع)
- مناسبت: شب دهم محرم
- سال: 1401
کمی آرام برو کم شود این خون جگری
بردهای دل ز همه کاش ز من جان ببری
من هنوزم به دلم مانده تماشات کنم
چقدر زود شد ایام وصالت سپری
با تن پرپر اکبر چه وداعی کردی
بی عصا ماندی و دست به روی کمری
تک تک اهل حرم دست به دامان تواند
سر پیری چقدر ناز، تو باید بخری
مثل زهرا به سرت شانه کشیدم ای کاش
که نیفتد سرگیسوی تو دست دگری
ناامیدم که تو را باز ببینم اما
روی تلّ منتظرم تا که ببینم خبری
ساربان مینگرد بد به دلم افتاده
میروی کاش انگشتر خود را نبری
چادر خاکی من را نتکان گریه نکن
که مهیا شده ام بگذرم از هر گذری
حسین حسین ...
آن قدر ناله شدم تا جگرم ریخت حسین
آنقدر اشک ز مژگان ترم ریخت حسین
موی من تار به تارش شده پیش تو سفید
مثل پاییز شدم برگ و برم ریخت حسین
من که پیر تو شدم پیرتر از این مپسند
به جوان تو قسم بال و پرم ریخت حسین
تا نگوید لب گودال سکینه با من
آنقدر زخم زدندش پدرم ریخت حسین
تا نبینی به کنار دو سه تا طفل یتیم
خیمهی شعلهوری روی سرم ریخت حسین
حسین حسین ...
میرسد از گوشهی مقتل صدای مادرش
ای زنازاده بیا و دست بردار از سرش
گیسوان مادر ما را پریشان میکنی
بی حیا با خنجرت بازی نکن با حنجرش
تو نمیبینی مگر غرق مناجات است او
پای خود بردار از روی لبان اطهرش
دل مسوزان بیحیا عمه تماشا میکند
با نوک نیزه نکن پهلو به پهلو پیکرش
حسین ........
بردهای دل ز همه کاش ز من جان ببری
من هنوزم به دلم مانده تماشات کنم
چقدر زود شد ایام وصالت سپری
با تن پرپر اکبر چه وداعی کردی
بی عصا ماندی و دست به روی کمری
تک تک اهل حرم دست به دامان تواند
سر پیری چقدر ناز، تو باید بخری
مثل زهرا به سرت شانه کشیدم ای کاش
که نیفتد سرگیسوی تو دست دگری
ناامیدم که تو را باز ببینم اما
روی تلّ منتظرم تا که ببینم خبری
ساربان مینگرد بد به دلم افتاده
میروی کاش انگشتر خود را نبری
چادر خاکی من را نتکان گریه نکن
که مهیا شده ام بگذرم از هر گذری
حسین حسین ...
آن قدر ناله شدم تا جگرم ریخت حسین
آنقدر اشک ز مژگان ترم ریخت حسین
موی من تار به تارش شده پیش تو سفید
مثل پاییز شدم برگ و برم ریخت حسین
من که پیر تو شدم پیرتر از این مپسند
به جوان تو قسم بال و پرم ریخت حسین
تا نگوید لب گودال سکینه با من
آنقدر زخم زدندش پدرم ریخت حسین
تا نبینی به کنار دو سه تا طفل یتیم
خیمهی شعلهوری روی سرم ریخت حسین
حسین حسین ...
میرسد از گوشهی مقتل صدای مادرش
ای زنازاده بیا و دست بردار از سرش
گیسوان مادر ما را پریشان میکنی
بی حیا با خنجرت بازی نکن با حنجرش
تو نمیبینی مگر غرق مناجات است او
پای خود بردار از روی لبان اطهرش
دل مسوزان بیحیا عمه تماشا میکند
با نوک نیزه نکن پهلو به پهلو پیکرش
حسین ........
نظرات
نظری وجود ندارد !