همان کسی که تو را خانهی گدایان بُرد و یا به قصد جسارت به قعر زندان بُرد برای اینکه علوم از تو منتشر نشود میان آن همه لشگر با نگهبان بُرد کجاست تا که ببیند حریم تو امروز چقدر غصّه و غم از دل پریشان بُرد چقدر درد نزد طبیب آوردند چقدر مریض در حرم تو مداوا شد همان حرم که برای غبار آن جبریل هزار ه پر و یوسف، هزار مژگان بُرد به قدر ظرفیت سائلش تفضّل کرد که خضر حکمت و تخت را سلیمان بُرد چه شیر پرده چه شیر درنده یکسانند از این جهت که به امر امام فرمان بُرد دل شراب هم از این مصیبت خون است طهور را به سرای شراب مهمان بُرد تو را ز خانهی خود با عذاب آوردند تو را به گوشه ای امّا خراب آوردند به روی خاک نشستی به یاد شام بودی که عمّههای تو را با طناب اوردند یتیمهای گرسنه به بند زنجیر و زمان طعام بود که کباب آوردند شراب بود ولی بهدسر تو با سنان نزدند به لبهای زخمی تو خیزران نزدند بالا که رفت چوب سه ساله بلند شد ***** گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی دوع سخن بفشانم به پای حضرت هادی نداشت طوطی جانم هنوز لانه به جسمم که بود مرغ دلم آشنای حضرت هادی صفا و مروه کجا و حریم یوسف زهرا صفاست در حرم با صفای حضرت هادی به عمر نوح مرا گر دهد عمر نیرزد به لحظه ای که کنم جان فدای حضرت هادی به زور بُرد به بزم شراب حجّت حق را نکرد شرم و حیا از خدای حضرت هادی گهی به بزم شراب و گهی به مجلس دشمن چگونه اشک نریزم برای حضرت هادی آخر به طعنه گفت بزن خوب میزنی ظالم به بوسه گاه نبی چوب میزنی ظالم ***** در شلوغیهای شهر آنچه نباید شد خودت دیدی که راه کاروان یک مرتبه سد شد همینجا بود که حال عروس مادرم بد شد نه از دروازهی ساعات باید زودتر رد شد آنجا که دائم آه حسرت میکشد اینجاست و جایی که ابوفاضل خجالت میکشد اینجاست زینب همین که وارد بزم یزید شد بر روی نی محاسن سقا سفید شد من با تو به چشم آمدم و هیچ نبودم چون سایه عدم بود سراپای وجودم تقدیر من این است که دربند حسینم دیدی که گشودی در و من پر نگشودم