هر کسی که رعیت موسیبنجعفر میشود محو جاه و حشمت موسیبجعفر میشود هر که در دنیا به او دستِ توسل میزند در قیامت اُمت موسیبنجعفر میشود آن که ارزش داد با مهرِ علی خود را، بگو نوکر با قیمت موسی بن جعفر میشود یک نگاهش جان شیرین را به مُرده میدهد این همه از شوکت موسیبنجعفر میشود بوی جنت میرسد از مرقد او بر مشام کاظمینش جنت موسیبنجعفر میشود در عزایش هم رضا، هم دخترش معصومه است روضه خوانِ غربت موسیبنجعفر میشود رفت زندان تا که خرج ما کند خود را، بلی! خرج دین هم ثروت موسیبنجعفر میشود یک زن بدکاره را تبدیل مومن میکند کار نیک از همت موسیبنجعفر میشود میخواست بال و پر بزند بال و پر نداشت راهی به غیر ناله و سوز جگر نداشت زنجیر و پتی زخمی و این پیکر نحیف شهر از عزیز فاطمه مظلوم تر نداشت از شدت جسارت سندی بی حیا دیگر به زنده ماندن خود هم نظر نداشت با حال زار چشم به راهش نشسته بود معصومهای که از پدر خود خبر نداشت زندان شبیه گوشهی گودال کربلاست هی آب آب گفت ولیکن ثمر نداشت وای از قد خمیده و زجرآوری که داشت از جای تازیانه و چشم تری که داشت خیلی شبیه مادر مظلومهاش شده این جسم بی رمق شده و لاغری که داشت آقای ما غریبترین زمانه بود اما برای غسل و کفن پیکری نداشت ۲ پیراهنش ربوده نشد بین ازدحام یا لااقل به دست خود انگشتری که داشت حرف طناب و سیلی و پای برهنه نیست از دخترش ربوده نشد معجری که داشت عالم فدای آن بدنی که کفن نشد که قسمتش به غیر عطش داشتن نشد ناگهان خلوت من با زدنی ریخت به هم سفرهی ذکر مرا بد دهنی ریخت به هم روی این ساق ترک خورده بلندم کردند استخوانم پسِ هر پا شدنی ریخت به هم وقت افطار، مرا با لگدی مهمان کرد دل مجروح مرا سوختنی ریخت به هم كار من از همه مجذوبِ خدا ساختن است نظري كردهام و قلبِ زني ريخت به هم دید حساس شدم آمد و دشنامم داد پسر فاطمه را با سخنی ریخت به هم استخوان من و زنجیر گره خورده به هم بی سبب نیست چنین یک بدنی ریخت به هم هم هوا پاره شد و هم بدنم زخم شده هم به شلاق زدن پیرهنی ربخت به هم لعنتی بس که از این موی سرم میکشدم زلف آشفته به هر آمدنی ریخت به هم تا گلو پیکر من رفته در این خاک فرو همه آثار شکنجه است گری ریخت به هم غل و زنجیر دگر وا نشد از گردن من زیر سنگینی جسمم کفنی ریخت به هم