نماز من دو رکعت انتظار است
15468
140
- ذاکر: مرحوم محمدرضا آقاسی
- سبک: دکلمه
- موضوع: امام حسن مجتبي(ع)
- سال:
علی امین محمد حسن امین علی
حسن امامِ حسین است و جانشین علی
بهای عشق سنگین است یا مولا توانم ده
مرا از خود رها کن آشیان در آسمانم ده
شد زمان شاعرانه زیستن
با خدا یکی شدن یگانه زیستن
در حیاطِ خلوتِ شب غزل شدن
در حضور کوچهها ترانه زیستن
من به حفظ آبرو ز آبرو گذشتهام
از تمام جادههای روبرو گذشتهام
گردبادم و به گَردِ پای خود نمیرسم
هر چه میدوم به انتهای خود نمیرسم
شب و سکوت و خلوتی ندارم
که سر به شانهی خدا گذارم
کنون که شب هزار پرده کار است
نماز من دو رکعت انتظار است
محمد خدا نیست آیینهی اوست
که گنجینهی عشق در سینهی اوست
یا محمد منبری آماده کن ابلاغ را
دین ما کامل نخواهد گشت الا در غدیر
هر کس به ولایت علی شک دارد
با مادرِ خویش در میان بگذارد
هرگز نبرم دست طلب سوی کسی
غیر از سر سفرهی علی نان نخورم
چرا بهر روزی شوم مضطرب
و يَرزُقنو مَن حيثُ لا يَحتَسِب
در رهگذر زمان دويدم
مظلومتر از علي نديدم
ديدهام از فرق دو تاي علي
وقت نماز است ولاي علي
امروز بشارت عظیمم دادند
راهی به صراط مستقیمم دادند
وقتی که مؤذن به نمازم میخواند
سجادهای از جنس نسیمم دادند
زان روز که تو اهل نمازم کردی
در وادیِ سجده سرفرازم کردی
تا بر قدمت روی نیاز آوردم
از منت خلق بی نیازم کردی
یک عمر پُر از سوز و گذازت خواندند
قومی ز نیاز بی نیازت خواندند
قوم دگری بریده از راه حجاز
ای روح نماز بی نمازت خواندند
یا علی در بند دنیا نیستم
بندهی لبخند دنیا نیستم
بندهی آنم که لطفش دائم است
با من و بی من به ذاتش قائم است
دائم الوصفیم اما بی خبر
در پی اصلیم اما بی خبر
گفت پیغمبر که اتخال سرور
فی قلوب مؤمنین اما به نور
نور یعنی اتشار روشنی
تا بساط ظلم را بر هم زنی
هر که از سر سرور آگاه شد
عشقبازان را چراغ راه شد
جادهی حیرت بسی پرپیچ بود
لطف ساقی بود و باقی هیچ بود
مکه زیر سایهی خناس بود
شیعه در بند بر العباس بود
حضرت صادق اگر ساقی نبود
یک نشان از شیعگی باقی نبود
فقه، شمشیر امام صادق است
هر که بی شمشیر شد نالایق است
فای فیض و قاف قرب و های هو
میدهد بر اهل تقوا آبرو
گر چه تعلیمات مردم واجب است
تزکیه قبل از تعلم واجب است
تربیت یعنی که خود را ساختن
بعد از آن بر دیگران پرداختن
یک مسلمان آن زمان کامل شود
که علوم وحی را عامل شود
نص قرآن مبین جز وحی نیست
آیهای خالی ز امر و نهی نیست
با چراغ وحی بنگر راه را
تا ببینی هر قدم الله را
گر مسلمانی سر تسلیم کو
سجدهای هم سنگ ابراهیم کو
ساقی سرمست ما دیوانه نیست
سرگذشت انبیاء افسانه نیست
آنچه در دستور کار انبیاست
جنگ با مکر و فریب اغنیاست
چیست در انجیل و تورات و زبور
آیههای نور و تسلیم وحضور
جملهی ادیان ز یک دین بیش نیست
جز عبودیت رهی در پیش نیست
خانقاه و مسجد ودیر و کنشت
هر که را دیدم به دل بت میسرشت
لیک در بتخانه دیدم بی عدد
هر صنم سرگرم ذکر یا صمد
یا صمد یعنی که ما را بشکنید
پیکر ما را در آتش افکنید
گر سبک گردیم در آتش چو دود
میتوان تا مبداء خود پر گشود
ای خدا ای مبداء و میعاد ما
دست بگشا بهر استمداد ما
ما اسیر دست قومی جاهلیم
گر چه از چوبیم و از سنگ وگلیم
ای هزاران شعله در تیغت نهان
خیز و ما را از منیت وا رهان
ای خدا ای مرجع کل امور
باز گردان ده شبم درتور نور
در شب اول وضو از خون کنم
خُبس را از جان خود بیرون کنم
سر دهم تکبیر تکبیر جنون
گویمت اِنّا عَلَیکَ الرّاجِعون
خانهات آباد ویرانم مکن
عاقبت از گوشه گیرانم مکن
بنگر یک دم فراموشم کنی
از بیان صدق خاموشم کنی
ما قلمهاییم دردست ولی
کز لب ما میچکد ذکر علی
ذکر مولایم علی اعجاز کرد
عقدهها را از زبانم باز کرد
نام او سر حلقهی ذکر من است
کز فروغ او زبانم روشن است
گر نباشد جذبه روشن نیستم
این که غوغا میکند من نیستم
من چو مجنونم که در لیلای خود
نیستم در هستی مولای خود
ذکر حق دل را تسلا میدهد
آه مجنون بوی لیلا میدهد
جان مجنون قصد لیلایی مکن
جان یوسف را زلیخایی مکن
****
ساقی امشب باده در دف میكند
مستی ما را مضاعف میكند
در حریم خلوت اسرار خود
باده نوشان را مشرف میكند
باده گفتم بادها جاری شدند
خام ریشان اسب عصاری شدند
چند خواهی بافتن را تاعلات
فاعلاتا فاعلاتا فاعلات
تا به كی میپرسی از بود و نبود
جز ملال انگیختن آخر چه سود
چند میپرسی ز جبرو اختیار
اختیار آن به كه باشد دست یار
ساقی ما اختیار تام داشت
چهارده آیینه در یك جام داشت
در عدم بودیم مستور وجود
تا محبت پردهی ما را گشود
بود تنها حضرت پروردگار
خواست تا خود را ببیند آشكار
آفرید آیینهای در خورد خویش
داد او را سینهای در خورد خویش
سینهای سینا تر از تور كلیم
سینهای سرشار از خلق عظیم
نام آن آیینه را احمد نهاد
گام او را بر خطی ممتد نهاد
كرد آن گه سینهاش را صیغلی
تا شود تور تجلی منجلی
دید در آیینه ذات كبریا
فاش سرّ كُنت كَنز مخفیا
گفت این عین تجلای من است
جام او سر مست سقای من است
چشم احمد باده گردان من است
ره نمای ره نوردان من است
خاك را با خون دل گل ساختم
خون دل خوردم ز گل دل ساختم
زین سبب دل محرم راز من است
پرده ی عشاق دمساز من است
عاشقان را بی خیالی خوشتر است
نغمه از نیهای خالی خوشتر است
عشق بازان لاعبالیتر به پیش
تا جواب آید سؤالیتر به پیش
زخمهام در جستجوی تارهاست
زین سبب هر گوشه بر پا دارهاست
تار بینم شور بر پا میكنم
موسی آید تور بر پا میكنم
آب آتش ناك دارم در سبو
بادهای سوزان ولی بی رنگ و بو
هر كسی نوشد دگرگون میشود
لیلی اینجا همچو مجنون میشود
هر كسی نوشد چونان آتش شود
اهل دل گردد ولی سركش شود
هر كسی نوشد سلیمانی كند
وآنچه میدانیم و میدانی كند
میطراود اسم اعظم از لبش
میرسد با اذن ما بر مطلبش
بادهی ما بادهی انگور نیست
شهد ما در لانهی زنبور نیست
بادهی ما شهد علم احمدیست
اولین شرط حضورت بی خودیست
بی خود از خود شو خداوندی مكن
با خداوند جهان رندی مكن
محرم ما را پریشانی مباد
مُهر ما محتاج پیشانی مباد
ای نمازآگین پس از هفتاد سال
كو تحول كو طرب كو شور و حال
كی سزد خاموش و بی وجد و طلب
بر لب دریا بمیری تشنه لب
آستین شوق را بالا بزن
دست دل بر دامن دریا بزن
جرعهای از جام آگاهی بزن
مست شو كوس الا اللهی بزن
****
دست ساقی چون سرِ خم را گشود
جز محمد هیچ کس آنجا نبود
جام آن آیینه را سیراب كرد
وز جمالش خویش را بی تاب كرد
موج زلف مصطفی را تاب داد
ذوالفقار غیرتش را آب داد
در پی احمد علی آمد پدید
بر كف او بود میزان و حدید
بوالعجب بین روح حق را در دو جسم
هر دو یك معنی ولیكن در دو اسم
در حقیقت هر دو یك آیینهاند
یك زبان و یك دل و یك سینهاند
یك نظر بر پردهی نقاش كن
تاب گیسوی قلم را فاش كن
آفرین گو پنجهی معمار را
تا نماید بر تو این اسرار را
فاش میگوید به ما لوح و قلم
از وجود چهارده بی بیش و كم
چهارده گیسوی در هم ریخته
چهارده طبل فلك آویخته
چهارده ماه ِ فلك پرواز كن
چهارده خورشیدِ هستی ساز كن
چهارده پرواز در هفت آسمان
هر یكی رنگین تر از رنگین كمان
چهارده الیاس ِ در باد آمده
چهارده خضر ِ به امداد آمده
چهارده كنعانیِ یوسف جمال
چهارده موسی به سینای كمال
چهارده روح ِ به دریا متصل
چهارده روح ِ جدا از آب و ِگل
چهارده دریای مروارید جوش
چهارده سیل ِ سراپا در خروش
چهارده گنجینهی علم لدُن
چهارده شمشیر فولاد آب كن
چهارده سر، چهارده سردار دین
چهارده تفصیر قرآن مبین
چهارده پروانهی افروخته
چهارده شمع سراپا سوخته
چهارده شیر شكر آمیخته
چهارده شهدِ به ساغر ریخته
چهارده سرمستِ بی جام و سبو
جرعه نوش از بادهی اسرار هو
چهارده میخانهی ساقی شده
وَجهُ رَبِّك گشته و باقی شده
چهارده منصور ِ منصور آمده
كُلُّهم نورٌ علی نور آمده
آفرینش بر مدار عشق بود
مصطفی آیینهدار عشق بود
یا محمد یا شفیع مومنین
ما گنهکاران امت را ببین
سنگ در پیشانی دینت زدیم
پشت پا بر دین و آیینت زدیم
میم او شد مركز پرگار عشق
بر تجلی بر سر بازار عشق
تا قلم بر حلقهی صادش رسید
شد الم نشرح لك صدرك پدید
طا طریق عشق بازی را نوشت
فا فروغ سر فرازی را نوشت
یا یقین عشق بازان را نگاشت
خلق عالم بیش از این یارا نداشت
دست حق تا خشت آدم را نهاد
بر زبانش نام خاتم را نهاد
نام احمد نام جمله انبیاست
چون كه صد آمد نود هم پیش ماست
از مناره پنج نوبت پر خروش
نام احمد با علی آید به گوش
روز و شب گویم به آوای جلی
اكفیانی یا محمد یا علی
****
کیستی ای حامی ختم رسل
اول و آخر تویی ای نفس کُل
موج هستی، کشتی و دریا تویی
حق تویی، پیدا و ناپیدا تویی
ای تو پیدا در ظهور کائنات
ای تو پنهان در حجاب ممکنات
ای حضورت نقش در آیینهها
مهبط تنزیل شوقت سینهها
بیخود از خود در بیابان طلب
میزنم بر خاک زانوی ادب
همچو دست خود ز خود خالی شدم
بی خود از خود گشتم و قالی شدم
آفتاب ای آفتاب ای آفتاب
از نگاه بندگانت رخ متاب
بندگان را جز تو مولایی مباد
برتر از تو هیچ بالایی مباد
یا علی جان مقتدای من تویی
باز میگویم خدای من تویی
در تو تصویر خدا را دیدهام
در صدات صاحب صدا را دیدهام
دوش صحرا میکشد آه مرا
نالههای گاه و بیگاه مرا
نالههایم را به چاه انداختم
بادهایم را به راه انداختم
یا علی جان تا ز عشقت دم زدم
پرسه در شش گوشهی عالم زدم
از حضیض خاک تا اوج فلک
فاش دیدم سرّ اللهُ مَعَک
از فروغت دیدهی ادراک، چاک
وز فراقت عدل، مدفون زیر خاک
****
ساقی امشب باده از بالا بریز
باده از خم خانهی مولا بریز
بادهای بی رنگ و آتشگون بده
زانکه دوشم دادهای افزون بده
ای انیس خلوت شبهای من
میچکد نام تو از لبهای من
محو کن در بادهات جام مرا
کربلایی کن سرانجام مرا
یا علی درویش و صوفی نیستم
راست میگویم که کوفی نیستم
نیک میدانم که جز دندان تو
هیچ دندان لب نزد بر نانِ تو
یا علی لعلِ عقیقی جز تو نیست
هیچ درویشی حکیمی جز تو نیست
لنگ لنگان طریقت را ببین
مردم دور از حقیقت را ببین
مست مینای ولایت نیستند
سرخوش از شهد هدایت نیستند
خیل درویشان دکان آراستند
کام خود را تحت نامت خواستند
خلق را در اشتباه انداختند
یوسف ما را به چاه انداختند
کیستند اینان رفیق نیمه راه
وقت جان بازی به کنج خانقاه
فصل جنگ آمد تماشاگر شدند
صلح آمد لالهی پرپر شدند
دل به کشکول و تبر زین بستهاند
بهر قتلت تیغ زرین بستهاند
موجها از بس تلاطم کردهاند
راه اقیانوس را گم کردهاند
موجها را می شناسی مو به مو
شرحی از زلف پریشانت بگو
بازکن دیباچهی توحید را
تا بجوید ذرهای خورشید را
یا علی بار دگر اعجاز کن
مشتهای کوفیان را باز کن
باز کن چشمان نازآلوده را
بنگر این چشم نیاز آلوده را
باز گو شعب ابی طالب کجاست
آن بیابان عطش غالب کجاست
تا ز جور پیروان بوالحکم
سنگ طاقت زا ببندم بر شکم
تشنگی در ساغرم لب ریز شد
زخم تنهایی فساد انگیز شد
آتشی افکند بر جان و تنم
کین چنین بر آب و آتش میزنم
تاول ناسور را مرحم کجاست
مرحم زخم بنی آدم کجاست
مرحم ما جز تولای تو نیست
یوسفی اما زلیخای تو کیست
چیست درویشی به جز فانی شدن
در دل گرداب طوفانی شدن
موج ورزیدن به بحر کائنات
تشنه ماندن بر لب آب فرات
گر تو درویشی دمی اندیشه کن
سیرهی آل علی را پیشه کن
شاهد اقبال در آغوش کیست
****
توی نجف یه خونه بود
که دیواراش کاهگلی بود
اسم صاحب اون خونه
مولای مردا علی بود
نصف شبا بلند میشد
یه کیسه داشت که برمیداشت
خرما و نون و خوردنی
هر چی که داشت تو اون میذاشت
راهیِ کوچهها میشد
تا یتیمها رو سیر کنه
تا سفرهی خالیشونو
پر از نون و پنیر کنه
****
کیسهی نان و رطب بر دوش کیست
کیست آن کس کز علی یادی کند
بر یتیمان من امدادی کند
دست گیرد کودکان درد را
گرم سازد خانههای سرد را
ای جوانمردان جوانمردی چه شد
شیوهی رندی و شبگردی چه شد
شیعگی تنها نماز و روزه نیست
آب تنها در میان کوزه نیست
کوزه را پر کن زآب معرفت
تا در او جوشد شراب معرفت
بادهی مما رزقناهم بنوش
ینفقون بنوش و در انفاق کوش
هم بنوش و هم بنوشان زین سبو
لنتنال البر حتی تنفقوا
جستجویی کن سبوی باده را
شستشویی کن به می سجاده را
ای مسلمان زاده بعد از هر اذان
رکعتی تنها ان الفحشا بخوان
گر نمازت ناهی از منکر شود
از اذانت گوش شیطان کر شود
هر سحر دست نیایش باز کن
بی خود از خود تا خدا پرواز کن
بال مرد حق بود دست دعا
لیس للانسان الی ما سعی
حرف حق را از محقق گوش کن
از لب قرآن ناطق گوش کن
گوش کن آواز راز شاه را
صوت اوصی کم بتقوالله را
بعد از آن بشنو ونجمع امرکم
تا شوی آگاه بر اسرار خم
خم تو را سرشار مستی میکند
بی نیاز از هرچه هستی میکند
هر چه هستی جان مولا مرد باش
گر قلندر نیستی شبگرد باش
سیر کن در کوچههای بی کسی
دور کن از بی کسان دلواپسی
ای خروس بی محل آواز کن
چشم خود بر بند و بالی باز کن
شد زمین لبریز مسکین و یتیم
ما گرفتار کدامین هیأتیم
با یتیمان چاره لا تقهر بود
پاسخ سائل فلا تنهر بود
دست بردار از تکبر وزخطا
شیعه یعنی جود و انفاق و عطا
ای که هر دم، دم زحیدر میزنید
بر یتیمان علی سر میزنید
بر یتیمان علی پرداختن
بهتر از هفتاد مسجد ساختن
یا علی امروز تنها ماندهایم
در هجوم اهرمنها ماندهایم
یا علی شام غریبان را ببین
مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن
زخمهای کهنه را مرهم بزن
مشکها در راه سنگین میروند
اشکها از دیده رنگین میروند
مشکهای خسته را بر دوش گیر
اشکها را گرم در آغوش گیر
****
ای دوست ز ننگ بر حذر باش
وز باده و بنگ بر حذر باش
آن کس که خدا پرست گردد
از بادهی ذکر مست گردد
****
كيست علی؟حيدر دول دول سوار
صاحب لوح و قلم و ذوالفقار
از چه علی شد ولی ذوالجلال؟
دامن پاكيزه و شير حلال
شير خدا را چه كسی شير داد؟
شير زنی مؤمن و نيكو نهاد
****
روز و شب گویم به آوای جلی
اِکفیانی یا محمد یا علی
اِکفیانی فَاِنّکُما کافیان
وَانصُرانی فَاِنَّکُما ناصران
حسن امامِ حسین است و جانشین علی
بهای عشق سنگین است یا مولا توانم ده
مرا از خود رها کن آشیان در آسمانم ده
شد زمان شاعرانه زیستن
با خدا یکی شدن یگانه زیستن
در حیاطِ خلوتِ شب غزل شدن
در حضور کوچهها ترانه زیستن
من به حفظ آبرو ز آبرو گذشتهام
از تمام جادههای روبرو گذشتهام
گردبادم و به گَردِ پای خود نمیرسم
هر چه میدوم به انتهای خود نمیرسم
شب و سکوت و خلوتی ندارم
که سر به شانهی خدا گذارم
کنون که شب هزار پرده کار است
نماز من دو رکعت انتظار است
محمد خدا نیست آیینهی اوست
که گنجینهی عشق در سینهی اوست
یا محمد منبری آماده کن ابلاغ را
دین ما کامل نخواهد گشت الا در غدیر
هر کس به ولایت علی شک دارد
با مادرِ خویش در میان بگذارد
هرگز نبرم دست طلب سوی کسی
غیر از سر سفرهی علی نان نخورم
چرا بهر روزی شوم مضطرب
و يَرزُقنو مَن حيثُ لا يَحتَسِب
در رهگذر زمان دويدم
مظلومتر از علي نديدم
ديدهام از فرق دو تاي علي
وقت نماز است ولاي علي
امروز بشارت عظیمم دادند
راهی به صراط مستقیمم دادند
وقتی که مؤذن به نمازم میخواند
سجادهای از جنس نسیمم دادند
زان روز که تو اهل نمازم کردی
در وادیِ سجده سرفرازم کردی
تا بر قدمت روی نیاز آوردم
از منت خلق بی نیازم کردی
یک عمر پُر از سوز و گذازت خواندند
قومی ز نیاز بی نیازت خواندند
قوم دگری بریده از راه حجاز
ای روح نماز بی نمازت خواندند
یا علی در بند دنیا نیستم
بندهی لبخند دنیا نیستم
بندهی آنم که لطفش دائم است
با من و بی من به ذاتش قائم است
دائم الوصفیم اما بی خبر
در پی اصلیم اما بی خبر
گفت پیغمبر که اتخال سرور
فی قلوب مؤمنین اما به نور
نور یعنی اتشار روشنی
تا بساط ظلم را بر هم زنی
هر که از سر سرور آگاه شد
عشقبازان را چراغ راه شد
جادهی حیرت بسی پرپیچ بود
لطف ساقی بود و باقی هیچ بود
مکه زیر سایهی خناس بود
شیعه در بند بر العباس بود
حضرت صادق اگر ساقی نبود
یک نشان از شیعگی باقی نبود
فقه، شمشیر امام صادق است
هر که بی شمشیر شد نالایق است
فای فیض و قاف قرب و های هو
میدهد بر اهل تقوا آبرو
گر چه تعلیمات مردم واجب است
تزکیه قبل از تعلم واجب است
تربیت یعنی که خود را ساختن
بعد از آن بر دیگران پرداختن
یک مسلمان آن زمان کامل شود
که علوم وحی را عامل شود
نص قرآن مبین جز وحی نیست
آیهای خالی ز امر و نهی نیست
با چراغ وحی بنگر راه را
تا ببینی هر قدم الله را
گر مسلمانی سر تسلیم کو
سجدهای هم سنگ ابراهیم کو
ساقی سرمست ما دیوانه نیست
سرگذشت انبیاء افسانه نیست
آنچه در دستور کار انبیاست
جنگ با مکر و فریب اغنیاست
چیست در انجیل و تورات و زبور
آیههای نور و تسلیم وحضور
جملهی ادیان ز یک دین بیش نیست
جز عبودیت رهی در پیش نیست
خانقاه و مسجد ودیر و کنشت
هر که را دیدم به دل بت میسرشت
لیک در بتخانه دیدم بی عدد
هر صنم سرگرم ذکر یا صمد
یا صمد یعنی که ما را بشکنید
پیکر ما را در آتش افکنید
گر سبک گردیم در آتش چو دود
میتوان تا مبداء خود پر گشود
ای خدا ای مبداء و میعاد ما
دست بگشا بهر استمداد ما
ما اسیر دست قومی جاهلیم
گر چه از چوبیم و از سنگ وگلیم
ای هزاران شعله در تیغت نهان
خیز و ما را از منیت وا رهان
ای خدا ای مرجع کل امور
باز گردان ده شبم درتور نور
در شب اول وضو از خون کنم
خُبس را از جان خود بیرون کنم
سر دهم تکبیر تکبیر جنون
گویمت اِنّا عَلَیکَ الرّاجِعون
خانهات آباد ویرانم مکن
عاقبت از گوشه گیرانم مکن
بنگر یک دم فراموشم کنی
از بیان صدق خاموشم کنی
ما قلمهاییم دردست ولی
کز لب ما میچکد ذکر علی
ذکر مولایم علی اعجاز کرد
عقدهها را از زبانم باز کرد
نام او سر حلقهی ذکر من است
کز فروغ او زبانم روشن است
گر نباشد جذبه روشن نیستم
این که غوغا میکند من نیستم
من چو مجنونم که در لیلای خود
نیستم در هستی مولای خود
ذکر حق دل را تسلا میدهد
آه مجنون بوی لیلا میدهد
جان مجنون قصد لیلایی مکن
جان یوسف را زلیخایی مکن
****
ساقی امشب باده در دف میكند
مستی ما را مضاعف میكند
در حریم خلوت اسرار خود
باده نوشان را مشرف میكند
باده گفتم بادها جاری شدند
خام ریشان اسب عصاری شدند
چند خواهی بافتن را تاعلات
فاعلاتا فاعلاتا فاعلات
تا به كی میپرسی از بود و نبود
جز ملال انگیختن آخر چه سود
چند میپرسی ز جبرو اختیار
اختیار آن به كه باشد دست یار
ساقی ما اختیار تام داشت
چهارده آیینه در یك جام داشت
در عدم بودیم مستور وجود
تا محبت پردهی ما را گشود
بود تنها حضرت پروردگار
خواست تا خود را ببیند آشكار
آفرید آیینهای در خورد خویش
داد او را سینهای در خورد خویش
سینهای سینا تر از تور كلیم
سینهای سرشار از خلق عظیم
نام آن آیینه را احمد نهاد
گام او را بر خطی ممتد نهاد
كرد آن گه سینهاش را صیغلی
تا شود تور تجلی منجلی
دید در آیینه ذات كبریا
فاش سرّ كُنت كَنز مخفیا
گفت این عین تجلای من است
جام او سر مست سقای من است
چشم احمد باده گردان من است
ره نمای ره نوردان من است
خاك را با خون دل گل ساختم
خون دل خوردم ز گل دل ساختم
زین سبب دل محرم راز من است
پرده ی عشاق دمساز من است
عاشقان را بی خیالی خوشتر است
نغمه از نیهای خالی خوشتر است
عشق بازان لاعبالیتر به پیش
تا جواب آید سؤالیتر به پیش
زخمهام در جستجوی تارهاست
زین سبب هر گوشه بر پا دارهاست
تار بینم شور بر پا میكنم
موسی آید تور بر پا میكنم
آب آتش ناك دارم در سبو
بادهای سوزان ولی بی رنگ و بو
هر كسی نوشد دگرگون میشود
لیلی اینجا همچو مجنون میشود
هر كسی نوشد چونان آتش شود
اهل دل گردد ولی سركش شود
هر كسی نوشد سلیمانی كند
وآنچه میدانیم و میدانی كند
میطراود اسم اعظم از لبش
میرسد با اذن ما بر مطلبش
بادهی ما بادهی انگور نیست
شهد ما در لانهی زنبور نیست
بادهی ما شهد علم احمدیست
اولین شرط حضورت بی خودیست
بی خود از خود شو خداوندی مكن
با خداوند جهان رندی مكن
محرم ما را پریشانی مباد
مُهر ما محتاج پیشانی مباد
ای نمازآگین پس از هفتاد سال
كو تحول كو طرب كو شور و حال
كی سزد خاموش و بی وجد و طلب
بر لب دریا بمیری تشنه لب
آستین شوق را بالا بزن
دست دل بر دامن دریا بزن
جرعهای از جام آگاهی بزن
مست شو كوس الا اللهی بزن
****
دست ساقی چون سرِ خم را گشود
جز محمد هیچ کس آنجا نبود
جام آن آیینه را سیراب كرد
وز جمالش خویش را بی تاب كرد
موج زلف مصطفی را تاب داد
ذوالفقار غیرتش را آب داد
در پی احمد علی آمد پدید
بر كف او بود میزان و حدید
بوالعجب بین روح حق را در دو جسم
هر دو یك معنی ولیكن در دو اسم
در حقیقت هر دو یك آیینهاند
یك زبان و یك دل و یك سینهاند
یك نظر بر پردهی نقاش كن
تاب گیسوی قلم را فاش كن
آفرین گو پنجهی معمار را
تا نماید بر تو این اسرار را
فاش میگوید به ما لوح و قلم
از وجود چهارده بی بیش و كم
چهارده گیسوی در هم ریخته
چهارده طبل فلك آویخته
چهارده ماه ِ فلك پرواز كن
چهارده خورشیدِ هستی ساز كن
چهارده پرواز در هفت آسمان
هر یكی رنگین تر از رنگین كمان
چهارده الیاس ِ در باد آمده
چهارده خضر ِ به امداد آمده
چهارده كنعانیِ یوسف جمال
چهارده موسی به سینای كمال
چهارده روح ِ به دریا متصل
چهارده روح ِ جدا از آب و ِگل
چهارده دریای مروارید جوش
چهارده سیل ِ سراپا در خروش
چهارده گنجینهی علم لدُن
چهارده شمشیر فولاد آب كن
چهارده سر، چهارده سردار دین
چهارده تفصیر قرآن مبین
چهارده پروانهی افروخته
چهارده شمع سراپا سوخته
چهارده شیر شكر آمیخته
چهارده شهدِ به ساغر ریخته
چهارده سرمستِ بی جام و سبو
جرعه نوش از بادهی اسرار هو
چهارده میخانهی ساقی شده
وَجهُ رَبِّك گشته و باقی شده
چهارده منصور ِ منصور آمده
كُلُّهم نورٌ علی نور آمده
آفرینش بر مدار عشق بود
مصطفی آیینهدار عشق بود
یا محمد یا شفیع مومنین
ما گنهکاران امت را ببین
سنگ در پیشانی دینت زدیم
پشت پا بر دین و آیینت زدیم
میم او شد مركز پرگار عشق
بر تجلی بر سر بازار عشق
تا قلم بر حلقهی صادش رسید
شد الم نشرح لك صدرك پدید
طا طریق عشق بازی را نوشت
فا فروغ سر فرازی را نوشت
یا یقین عشق بازان را نگاشت
خلق عالم بیش از این یارا نداشت
دست حق تا خشت آدم را نهاد
بر زبانش نام خاتم را نهاد
نام احمد نام جمله انبیاست
چون كه صد آمد نود هم پیش ماست
از مناره پنج نوبت پر خروش
نام احمد با علی آید به گوش
روز و شب گویم به آوای جلی
اكفیانی یا محمد یا علی
****
کیستی ای حامی ختم رسل
اول و آخر تویی ای نفس کُل
موج هستی، کشتی و دریا تویی
حق تویی، پیدا و ناپیدا تویی
ای تو پیدا در ظهور کائنات
ای تو پنهان در حجاب ممکنات
ای حضورت نقش در آیینهها
مهبط تنزیل شوقت سینهها
بیخود از خود در بیابان طلب
میزنم بر خاک زانوی ادب
همچو دست خود ز خود خالی شدم
بی خود از خود گشتم و قالی شدم
آفتاب ای آفتاب ای آفتاب
از نگاه بندگانت رخ متاب
بندگان را جز تو مولایی مباد
برتر از تو هیچ بالایی مباد
یا علی جان مقتدای من تویی
باز میگویم خدای من تویی
در تو تصویر خدا را دیدهام
در صدات صاحب صدا را دیدهام
دوش صحرا میکشد آه مرا
نالههای گاه و بیگاه مرا
نالههایم را به چاه انداختم
بادهایم را به راه انداختم
یا علی جان تا ز عشقت دم زدم
پرسه در شش گوشهی عالم زدم
از حضیض خاک تا اوج فلک
فاش دیدم سرّ اللهُ مَعَک
از فروغت دیدهی ادراک، چاک
وز فراقت عدل، مدفون زیر خاک
****
ساقی امشب باده از بالا بریز
باده از خم خانهی مولا بریز
بادهای بی رنگ و آتشگون بده
زانکه دوشم دادهای افزون بده
ای انیس خلوت شبهای من
میچکد نام تو از لبهای من
محو کن در بادهات جام مرا
کربلایی کن سرانجام مرا
یا علی درویش و صوفی نیستم
راست میگویم که کوفی نیستم
نیک میدانم که جز دندان تو
هیچ دندان لب نزد بر نانِ تو
یا علی لعلِ عقیقی جز تو نیست
هیچ درویشی حکیمی جز تو نیست
لنگ لنگان طریقت را ببین
مردم دور از حقیقت را ببین
مست مینای ولایت نیستند
سرخوش از شهد هدایت نیستند
خیل درویشان دکان آراستند
کام خود را تحت نامت خواستند
خلق را در اشتباه انداختند
یوسف ما را به چاه انداختند
کیستند اینان رفیق نیمه راه
وقت جان بازی به کنج خانقاه
فصل جنگ آمد تماشاگر شدند
صلح آمد لالهی پرپر شدند
دل به کشکول و تبر زین بستهاند
بهر قتلت تیغ زرین بستهاند
موجها از بس تلاطم کردهاند
راه اقیانوس را گم کردهاند
موجها را می شناسی مو به مو
شرحی از زلف پریشانت بگو
بازکن دیباچهی توحید را
تا بجوید ذرهای خورشید را
یا علی بار دگر اعجاز کن
مشتهای کوفیان را باز کن
باز کن چشمان نازآلوده را
بنگر این چشم نیاز آلوده را
باز گو شعب ابی طالب کجاست
آن بیابان عطش غالب کجاست
تا ز جور پیروان بوالحکم
سنگ طاقت زا ببندم بر شکم
تشنگی در ساغرم لب ریز شد
زخم تنهایی فساد انگیز شد
آتشی افکند بر جان و تنم
کین چنین بر آب و آتش میزنم
تاول ناسور را مرحم کجاست
مرحم زخم بنی آدم کجاست
مرحم ما جز تولای تو نیست
یوسفی اما زلیخای تو کیست
چیست درویشی به جز فانی شدن
در دل گرداب طوفانی شدن
موج ورزیدن به بحر کائنات
تشنه ماندن بر لب آب فرات
گر تو درویشی دمی اندیشه کن
سیرهی آل علی را پیشه کن
شاهد اقبال در آغوش کیست
****
توی نجف یه خونه بود
که دیواراش کاهگلی بود
اسم صاحب اون خونه
مولای مردا علی بود
نصف شبا بلند میشد
یه کیسه داشت که برمیداشت
خرما و نون و خوردنی
هر چی که داشت تو اون میذاشت
راهیِ کوچهها میشد
تا یتیمها رو سیر کنه
تا سفرهی خالیشونو
پر از نون و پنیر کنه
****
کیسهی نان و رطب بر دوش کیست
کیست آن کس کز علی یادی کند
بر یتیمان من امدادی کند
دست گیرد کودکان درد را
گرم سازد خانههای سرد را
ای جوانمردان جوانمردی چه شد
شیوهی رندی و شبگردی چه شد
شیعگی تنها نماز و روزه نیست
آب تنها در میان کوزه نیست
کوزه را پر کن زآب معرفت
تا در او جوشد شراب معرفت
بادهی مما رزقناهم بنوش
ینفقون بنوش و در انفاق کوش
هم بنوش و هم بنوشان زین سبو
لنتنال البر حتی تنفقوا
جستجویی کن سبوی باده را
شستشویی کن به می سجاده را
ای مسلمان زاده بعد از هر اذان
رکعتی تنها ان الفحشا بخوان
گر نمازت ناهی از منکر شود
از اذانت گوش شیطان کر شود
هر سحر دست نیایش باز کن
بی خود از خود تا خدا پرواز کن
بال مرد حق بود دست دعا
لیس للانسان الی ما سعی
حرف حق را از محقق گوش کن
از لب قرآن ناطق گوش کن
گوش کن آواز راز شاه را
صوت اوصی کم بتقوالله را
بعد از آن بشنو ونجمع امرکم
تا شوی آگاه بر اسرار خم
خم تو را سرشار مستی میکند
بی نیاز از هرچه هستی میکند
هر چه هستی جان مولا مرد باش
گر قلندر نیستی شبگرد باش
سیر کن در کوچههای بی کسی
دور کن از بی کسان دلواپسی
ای خروس بی محل آواز کن
چشم خود بر بند و بالی باز کن
شد زمین لبریز مسکین و یتیم
ما گرفتار کدامین هیأتیم
با یتیمان چاره لا تقهر بود
پاسخ سائل فلا تنهر بود
دست بردار از تکبر وزخطا
شیعه یعنی جود و انفاق و عطا
ای که هر دم، دم زحیدر میزنید
بر یتیمان علی سر میزنید
بر یتیمان علی پرداختن
بهتر از هفتاد مسجد ساختن
یا علی امروز تنها ماندهایم
در هجوم اهرمنها ماندهایم
یا علی شام غریبان را ببین
مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن
زخمهای کهنه را مرهم بزن
مشکها در راه سنگین میروند
اشکها از دیده رنگین میروند
مشکهای خسته را بر دوش گیر
اشکها را گرم در آغوش گیر
****
ای دوست ز ننگ بر حذر باش
وز باده و بنگ بر حذر باش
آن کس که خدا پرست گردد
از بادهی ذکر مست گردد
****
كيست علی؟حيدر دول دول سوار
صاحب لوح و قلم و ذوالفقار
از چه علی شد ولی ذوالجلال؟
دامن پاكيزه و شير حلال
شير خدا را چه كسی شير داد؟
شير زنی مؤمن و نيكو نهاد
****
روز و شب گویم به آوای جلی
اِکفیانی یا محمد یا علی
اِکفیانی فَاِنّکُما کافیان
وَانصُرانی فَاِنَّکُما ناصران
نظرات
نظری وجود ندارد !