قرار بود که فیضی از سحر بِدَهی به قدرِ بالِ مَلَک اشکِ مختصر بِدَهی ضِمانتی است برای سلوکِ اهلِ سحر اگر زمانِ مناجات چشمِ تَر بِدَهی میانِ شُعله نشستن عروجِ پروانه است مرا تا عاقبتت پای شمع پَر بدهید وصالِ عاشق و معشوق دردِسر دارد به دست وپات میاُفتم که دردِسر بِدَهی کجای شهرِ نفس گیر نُدبه میخوانی بناست گاه گُداری به ما خبر بِدَهی نشستهام سر این کوچه گریه میخواهم نشستهام که به من اشک بیشتر بِدَهی دل شکستهی عُشاق را ندیده بِخَر چه میشود اگر این مرتبه ضرر بدهی من آه میکِشَم آنقدر تا که پاک شوم اگر به آهِ جِگَر سوزِ من اثر بِدَهی قسم به حضرتِ زَهرا دُرُست خواهم شد به این خراب ترین، مُحلَتی اگر بِدَهی شناسنامهی من را بگیر از من تا برای کَربُبَلایی شدن گُذَر بِدَهی به حقِ پاره جگرهای تشنه کامگان ببخش تا که به من فرصتی دگر بِدَهی ندید همزه ی خود را چگونه مُصلِح شد چطور خواهرِ مظلومه را خبر بِدَهی امان زقلب عقیله چه دید در گودال **** بگو از رو تنت پا برداره این تشنه لَب خواهر داره سرِ پیراهَنِت پیرم کردن از زندگی سیرم کردن **** غریب بود حبیبِ خدا عصرِ روزِ دهم بی حبیب بود غریب بود یه لشگر واسه کشتنِ یک نفر، این عجیب بود **** آسمون تیره وتار شد بین گودال گرفتار شد اونقدر نیزه اومد که قتلگاه مثل نیزار شد **** غروب بود که می رفتی وباد می آمد چه گریهها که نکردم غروبها در باد نسیمی کَز بُنِ آن کاکُل آیُم مرا خوشتَر زبوی سُنبُل آیُم چِشو گیرَم خیالَت را در آغوش سَحَر از بَستَرُم بوی گل آیُد حسین...