معلوم تا شود به سرِ من چه آمده از صورتم که خورده به دیوار روشن است به یک ضربت دو سیلی خورد زهرا حرفی زِ استخوانِ صبورم نمیزنم **** ناگهان خلوت من، با زدنی ریخت بههم مجلس ذکر مرا، بد دهنی ریخت بههم روی این ساقِ تَرَکخورده بلندم کردند استخوانم، پسِ هر پا شدنی ریخت بههم دید حسّاس شدم، آمد و دشنامم داد پسرِ فاطمه را با کتکی ریخت بههم