مانند درختی که دل از ریشه بریده

مانند درختی که دل از ریشه بریده

[ حاج منصور ارضی ]
مانند درختی که دل از ریشه بریده
این عبد سرافکنده به بن بست رسیده

از دست گناهان خودش زجر کشیده
شرمنده شده چون که تو را دوست ندیده

تنها به من از هجر تو آزار رسیده
وا کن بغلت را که گرفتار رسیده

با اشک دم مَشک و لب خشک کویری
پشت در این خانه رسیده‌ست فقیری

من آمده‌ام دست مرا کاش بگیری
این‌بار مگر توبه‌ی من را بپذیری 

دلگیر‌ترین حاجی روز عرفاتم
خندیدن تو می‌دهد از غصّه نجاتم

اندوه فراق تو نشسته‌ست به جانم
غم بس که دوانده‌ست مرا رفته توانم

بگذار بگویم به تو ای روح و روانم
من بنده‌ی جامانده‌ی ماه رمضانم

آن عهد شب قدر که دیروز شکسته‌ست
امید به بخشایش امروز تو بسته‌ست

هرچند رحیمی دل تو پهنه‌ی دریاست
این‌که تو مرا پس نزنی خواهش بیجاست

امّا من دل مرده امیدم به مسیحاست
بیچاره‌ام و چاره‌ی من چادر زهراست

سوگند به آن چادر افلاکی خاکی
تبدیل کن آلودگی‌ام را تو به پاکی

در نغمه‌ی شیدایی من رنگ شعف نیست
با هیچ کسی عاشق دیوانه طرف نیست

تیر دل عشّاق علی لنگ هدف نیست
شاهنشاه ما غیر شهنشاه نجف نیست

قنبر شدنم زیر سر لقمه‌ی مولاست
مادر پدر اصلی من حیدر و زهراست

امروز لبم منتظر آب نشسته
شب در شرف دیدن مهتاب نشسته

این نور بلندی که به محراب نشسته
تصویر حسین است که در قاب نشسته

خنجر برسانید که من ذبح حسینم
قربانی شش گوشه‌ی بین الحرمینم

تقدیر خدا در غم اقبال حسین است
جبریل عزادار پر و بال حسین است

روز عرفه کعبه به دنبال حسین است
گودال پر از نیزه فقط مال حسین است

شمشیر برای پر او نقشه کشیده
سرنیزه برای سر او نقشه کشیده

من بنده‌ی آنم که شده خالق ارباب
ارباب حسین است و منم عاشق ارباب

دنیای پر از کینه نشد لایق ارباب
کشته‌ست مرا گریه‌ی با هق هق ارباب

ارباب دلش خانه‌ی غم بود به‌والله
دلواپس زن‌های حرم بود به‌والله

در شعله گرفتار شود پیر، جوان هم
غارت بشود مقنعه و خلخال زنان هم

دنبال رقیّه بدود زجر، سنان هم
زینب سر بازار نرفته‌ست که آن هم

نظرات