عکس او درآب افتاد آب را بی‌چاره کرد

عکس او درآب افتاد آب را بی‌چاره کرد

[ حاج حسین سازور ]
عکس او در آب افتاد آب را بیچاره کرد
ماه زیبای حرم مهتاب را بیچاره کرد

یک عشیره منتظر بودند امّا بیشتر
رفتن او مادری بی خواب را بیچاره کرد

خوش قد و بالایی او دست زینب کار داد
دیدی آخر خواهری بی‌تاب را بیچاره کرد

هر که او را دید از دشمن فقط می‌گفت وای
کوه بود و سینه‌اش سیلاب را بیچاره کرد

دست‌هایش بر زمین، دست مردی بر کمر
این سپاه غرق خون ارباب را بیچاره کرد
***
یک نفر زد با عمود و بین ابرو جا گذاشت
یک حرامی نیزه‌اش را بین پهلو جا گذاشت

ای گره گشای حسین
***
از میان تیغ و تیر و نیزه قرآن را کشید
آه در آغوش خود جسمی پریشان را کشید

خم شد و بوسیدش امّا قامت خم برنگشت
تشنه‌ای بر دامنش امّید طفلان را کشید

کاش می‌شد تیر را بیرون نمی‌آورد او
با خودش تیر سه شعبه وای مژگان را کشید

تیر‌ها از پشت سر بر قامت او خورده‌اند پس چرا از سینه‌اش صد تیر سوزان را کشید

با سر اتگشتش به روی خاک عکسی از حرم
در میان شعله‌ها شام غریبان را کشید
***
هلهله می‌آمد و دیدند آقا داد زد
مشک را از روی سینه کند آقا داد زد

در مسیر علقمه بال و پرش را جمع کرد
زود آمد بر سرش امّا سرش را جمع کرد

خوب شد امّ البنین هم حال و روزش را ندید
جای او پیش برادر مادرش را جمع کرد

دختران جیغی کشیدند و رباب از هوش رفت
سمت او زینب دوید و اصغرش را جمع کرد

تا پدر را دید رویش را سکینه زخم کرد
با همین پشت شکسته دخترش را جمع کرد

بس که سر وا بود می‌افتاد هی از نیزه‌ها
خواهرش با کهنه معجر حنجرش را جمع کرد
***
هیچ کس مانند زینب زار و سرگردان نشد
هیچ سر مانند او از مرکب آویزان نشد
***
چه کنم ماه حرم این قمر ریخته را
تا به آغوش کشم برگ و بر ریخته را

دست بر سر بگذارم نگذارم ماندم
چه کنم این بدن مختصر ریخته را

خم شدم پیش دو دستت کمرم راست نشد
آمدم پیش تو دیدم کمر ریخته را

دست دارم به کمر یا به سر یا به جگر
که نشد جمع کنم چشم تر ریخته را

مادرم هست ولی ام بنین شکر که نیست
خوب شد نیست که ببیند پسر ریخته را

این‌همه تیر به یاد حسن انداخت مرا
یادم انداخت لب تو جگر ریخته را

یک به یک می‌کشم از سینه فقط داد نزن
یک به یک تیر و تبر ریخته را

بعد ما از دو طرف کاش سرت جمع کنند
که نبندند سر نیزه سر ریخته را
***
نیزه‌ها از بدنت سهم گرفتند همه
دیدم از دور که بر نیزه بلندت کردند
**
یا ربّ مکن امید کسی را تو ناامید
***
چون نیست چاره می‌روم و می‌گذارمت
ای پاره پاره تن به خدا می‌سپارمت

نظرات