عروس حضرت زهراست نجمه حسن را یارِ بیهمتاست نجمه کمک کارِ بزرگ این قبیلهست عصای زینب کبریست نجمه غبار معجرش خورشیدپرور وقار چادرش غوغاست نجمه کجا میترسد از موج خطرها بلا در منظرش زیباست نجمه اسارت رفتنش هم باشکوه است به طوفانها چنان طوبیست نجمه نگو محتاج نان شامیان بود خودش روزیدِهِ دنیاست نجمه حسن این فِتن را بخشیده بر ما اگر بابُ المراد ماست نجمه همین که دید جسم قاسمش را فقط مرگ از خدا میخواست نجمه یکی میگفت چشمت باد روشن که قاسم هم قد سقّاست نجمه