سلام من به حسین و به کربلای حسین تمام عالم امکان، شود فدای حسین میان این همه فریاد و شور آزادی طنین فکنده در عالم فقط صدای حسین نفس ببین به شروع دعای استسقا گرفت بارش رحمت زِ ربّنای حسین خدا به پنجهی مشکلگشای اصغر داد تمام سلطنت عشق را بهجای حسین خدا رفیع نمودهست پرچمی را که منقّش است به یا صاحب اللّوای حسین حسین، پشت سر مادر است در محشر و هرکه اهل بهشت است در قفای حسین به رغم سکّهی اصحاب کهف، معتبر است هنوز در همهجا، سکّهی بلای حسین شرار آتشِ قهرِ خدا، زبانه کشید دمی که سوخت تمامیِ خیمههای حسین صبح آمد ولی رخ خورشید سرخیِ حالت غروبی داشت آسمان، بخت تیرهی خود را بر بلندای آن زمین میکاشت عدّهای محو در خدا، مشغول بر نماز و تلاوت قرآن چون گلی که گلاب آن جاریست میچکید از نگاهشان ایمان قاریانی که شب نخوابیدند سینه را غرق آه میکردند آخرین دفعه بر کلامالله با تبسّم، نگاه میکردند کمکم از خیمهها زده بیرون با بصیرت، همه در آن هنگام گِرد هم آمده، رجز خواندند تا که شاید دلی شود آرام جمعشان جمع و یک نفر کم بود دشت را داد الأمان پُر کرد رحمت واسعه نگاهش را شامل حال آخرین حرّ کرد حرّ، خجالتزده پشیمان بود گریه میکرد و دستوپا گم کرد خاک پای امام را بوسید با همان خاک پا، تیمّم کرد ساز جنگ حرامیان آمد طبل را پشت هم که کوبیدند ولوله در خیام زنها شد بچههای حرم چه لرزیدند جمع اصحاب کربلا رفتند نوبت خاندان حیدر شد زانوی آسمان ما لرزید روضه، حالا وداع اکبر شد بعد از اکبر، یکییکی ای وای! یکبهیک پشت هم همه رفتند نسل کوثر چه قطعهقطعه شدند مثل سردار علقمه رفتند آفتاب از سر خجالت، نیست هست، وقت غروب میلرزید خواهری در مقابل طفلان حنجری را گرفت و میبوسید و بماند، بماند این قصّه و بماند، چگونه او میرفت سمت خیمه، نگاه آخر داشت خواهرش را بدون او میرفت ذبح لبتشنه را بماند باز روضهاش میرود به جایی بعد شاه عالم که بر زمین افتاد نفسش رفت و لحظههایی بعد خیمهها در هجوم نامردان پیکری در میان گودال است خواهری میزند به سر امّا نیزهداری چقدر خوشحال است در هیاهوی غارت خیمه بدن دختری چه میلرزد بیحیایی به خنده میگفتش گوشوار تو، چند میارزد؟ آتش از خیمه میرود بالا نفس کودکان که بند آمد ناگهان بین دودها دیدند یک نفر عمّه را کتک میزد ساعتی پیش از این، در این گودال لبش از تشنگی، ترَک برداشت یک نفر، پیراهن به غارت بُرد و چه پیراهنی، الک برداشت بین شمشیر و نیزهها، اینجا بدن آن امامِ مظلوم است زیر این نور اندکِ مهتاب برق انگشترش چه معلوم است کوفیان جملگی تماشاگر زیر و رو، پایههای ارکان شد جان عالم، فدای آن ذبحی که تنش پایکوب اسبان شد ای بالوپرم، ای تاجسرم تو رفتی به نِی، ریختن تو حرم بچّههاتو فراری دادم تو بیابون یه چشمم اشک، یه چشمم خون بعد تو، شد حَرمت بیسر و سامون یه چشم اشک، یه چشم خون وای! ناله میزدم، ای وای مادرم ای وای معجرم، ای وای از حرم ریختن دشمنا دور پیکرت بازی میکنه خولی با سرت شمر، میگرده با سرت پیش نگامون قاتل از تو مقتلت اومده بیرون وای! تو آتیش و دود، نیلی و کبود بی تو، مَحرمی دور ما نبود تو گودالی و عریانه تنت مادر دوخته بود، پس کو پیرهنت؟ من پیِ نیزه دویدم، مو پریشون یه چشمم اشک، یه چشمم خون میزنن زینبو تو شام غریبون یه چشمم اشک، یه چشمم خون ای بالوپرم، ای تاجسرم تو رفتی به نِی، ریختن تو حرم حرم آتیشه، دشت پُرخونه حرم آماجِ تیربارونه یکی میون مقتل و حرم حیرونه یکی میون قتلگاه تنش پُرخونه یه مادری میون قتلگاه میخونه شیرخوردنت یادمه! قد کشیدنت یادمه! جای بوسههام روی گردنت، یادمه! اوّلین وضوت یادمه! شونههام به موت، یادمه! لب احمد و گودی گلوت، یادمه! تو دست قاتل، سرِ مقتوله گذشته یک ساعت، هنوز مشغوله طولانی شد، بریدنِ سرش، واویلا هنوز میاد صدای مادرش، واویلا خوابیدنت یادمه! خندیدنت یادمه! توی گهواره، عطر پیرهنت یادمه! دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست