سرتو گرفتم بغلم چشماتو باز نمی‌کنی

سرتو گرفتم بغلم چشماتو باز نمی‌کنی

[ حسین ستوده ]
سرتو گرفتم بغلم چشماتو باز نمی‌کنی؟
این همه نازت می‌کنم تو منو ناز نمی‌کنی؟

با لب خونی می‌خوای منو ببوسی نمی‌تونی
با لب پاره می‌خوام ببوسمت زجر نمی‌ذاره

بابا بابا باز با این زخما می‌درخشیا 
اذیتم کرده زجرو نبخشیا

بابا بابا من نتونستم راه برم اما
دستمو می‌کشید مثل وحشیا

می‌دونی که می‌بینم بابا خوابِ سرت رو چند شبه
رگاتو کی بریده که این همه نامرتّبه؟

خاکی و دودی 
مگه توی تنور خولی بودی؟

دلم می‌ریزه 
سرت با اشکِ من به‌هم می‌ریزه

بابا بابا روی این خاکا خونِ تو پخشه
دخترت دیگه شمرو نمی‌بخشه

نکنه به زور برگشته؟
اونقده صداش زدم که از دل تنور برگشته

نکنه به زور برگشته؟
تا که دید خرابه تاریکه می‌ترسم نور برگشته

ما از حرم بودیم تو جمعا کم بودیم
ما محترم بودیم بی‌احترامی شد

رو خار رفتیم و ناچار رفتیم و 
بازار رفتیم و بی‌احترام شدیم

رسید از روی نیزه قرآنم
ای مو پریشانم، ای مو پریشانم 

من نه بازار میام 
نه عروسک می‌خوام

عمّه مهمون رسید
من همون روسری رو می‌خوام که بابام خرید

بی‌صدا بگم 
صورتم شکسته خوب نمی‌تونم بابا بگم

از کجا بگم؟
از شبی که نفسم نمیومد بالا بگم

راستی گم شدم 
دنبال سرت بودم بازیچه‌ی مردم شدم

نظرات

یازهرااااا