سرتو گرفتم بغلم چشاتو باز نمیکنی این همه نازت میکنم تو منو ناز نمیکنی با لب خونی میخوای منو ببوسی نمیتونی با لب پاره میخوام ببوسمت زجر نمیذاره بابا بابا بابا باز با این زخما میدرخشیا اذیتم کرده زجر و نبخشیا بابا بابا بابا من نتونستم راه برم اما دستمو میکشید مثل وحشیا میدونی که میبینم بابا خواب سرتو چند شبه رگاتو کی بریده که این همه نا مرتبه خاکی و دودی مگه تو تنور خولی بودی دلم میریزه سرت با اشک من بهم میریزه بابا بابا بابا رو این خاکا خون تو پخشه دخترت دیگه شمرو نمیبخشه نکنه به زور برگشته اون قدره صداش زدم که از دل تنور برگشته نکنه به زور برگشته تا که دید خرابه تاریکه میترسم نور برگشته ما از حرم بودیم تو جمعا کم بودیم ما محترم بودیم بیاحترامی شد رو خار رفتیم و ناچار رفتیم و بازار رفتیم و بیاحترام شدیم رسید از روی نیزه قرآنم ای مو پریشانم ... من نه بازار میام نه عروسک میخوام عمه مهمون رسید من همون روسری رو میخوام که بابام خرید بیصدا بگم صورتم شکسته خوب نمیتونم بابا بگم از کجا بگم از شبی که نفسم نمیومد بالا بگم راستی گم شدم دنبال سرت بودم بازیچهی مردم شدم ...
یازهرااااا