سجاده باز کرد و حسینیه باز شد سجاد باز گرم دو رکعت نماز شد تا که قنوت را به سوی کربلا گرفت دست ضریح سمت دعایش دراز شد قسمت نبود معرکه را حیدری کنی بیماری تو مصلحتی جان گداز شد شمشیر تو زبان شد و از کوفه سر برید با خطبههات کربُبَلا سرفراز شد هنگام خاک پوشیِ گلهای فاطمه غیر از بنی اسد به شما هم نیاز شد زینب غریب بود و تو بیمار لا جرم تنها سوار بر شتر بیجهاز شد خواهرت خورد زمین و همگی خندیدند خندهها بود که حتی جگرت را سوزاند داغیِ حلقهی زنجیر روی گردن تو وسط آن همه غوغا جگرت را سوزاند زخمیِ خاطرهی بزم شرابی یک عمر خیزران رفت چو بالا جگرت را سوزاند نگرانی که کسی را به کنیزی نبرند نالهی عمهی تنها جگرت را سوزاند