ذکر مصیبت حضرت قاسم
3783
22
- ذاکر: محمدتقی فارسی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: قاسم بن الحسن (ع)
- سال:
شرح این قصهی پر غصه به پایان آمد
نوبت پرسش احوال یتیمان آمد
اونچه شایسته بر احوال یتیمان آمد
خونخوری، در به دری، قوت دل و جان آمد
نزد ارباب خرد در بر اصحاب نعیم
نیست دُرّی به بها بیشتر از دُرِّ یتیم
در سراپردهی اجلال، شه دشت مِحَن
بود با فَرُّ و بها دُرِّ یتیمی ز حسن
خجل از قامت شمشادی او سرو چمن
رخ به خون شسته ز ناشادی او لعل یمن
سیزدهساله و در جلوه مه چارده بود
بلکه در حسن ز خورشید و ز مه جلوه ربود
عزم جان باختن اندر ره جانانه نمود
درِ صبر و ره بی طاقتیش بست و گشود
اندر آن حال شدش یاد ز تعریض پدر
باز بنمود ز بازو و بر آن کرد نظر
دید بنوشته که ای نادره فرزند رشید
در صف کرببلا از ستم قوم عنید
چون ببینی که عمویت شده بییار و وحید
چند بنما به جهاد و بشو آن روز شهید
برو از منِ مظلوم سلامش برسان
به هلالت شرفِ بدر تمامش برسان
(آمد و داشت به کف، سرخط آزادی را
که خرابم نگر و اذن ده آبادی را)2
ای عمو خط پدر بین و بده خط جواز
که بود بر خط فرمان توام، خط نیاز
شاه بر خط برادر چه به رافت نگریست
به خروش آمد، بیهوش شد از بس که گریست
ای برادر مگر از حال حسینت خبریست
اینکش نوبت لبتشنگی و خونجگریست
کِلکِ مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند
آمد و از دم تیغش که بر افروخت شَرَر
کرد روان چهار پسر، ازرق شامی به سقط
آمد ازرق پی خونخواهی آن چار پسر
شه دین را به سوی دشت دقا بود نظر
تیغ شهزاده از آن لوس، زمین پاک نمود
اثر ازرق تا تنگِ بَرَص چاک نمود
آخ عمو به حالتِ من چشمِ مرحمت وا کن
آخ بیا و قاسم دلخسته را تماشا کن
گرفته تنگ به حالم سپاه سنگیندل
نظر به قاسم و سیر هجوم اعدا کن
نوبت پرسش احوال یتیمان آمد
اونچه شایسته بر احوال یتیمان آمد
خونخوری، در به دری، قوت دل و جان آمد
نزد ارباب خرد در بر اصحاب نعیم
نیست دُرّی به بها بیشتر از دُرِّ یتیم
در سراپردهی اجلال، شه دشت مِحَن
بود با فَرُّ و بها دُرِّ یتیمی ز حسن
خجل از قامت شمشادی او سرو چمن
رخ به خون شسته ز ناشادی او لعل یمن
سیزدهساله و در جلوه مه چارده بود
بلکه در حسن ز خورشید و ز مه جلوه ربود
عزم جان باختن اندر ره جانانه نمود
درِ صبر و ره بی طاقتیش بست و گشود
اندر آن حال شدش یاد ز تعریض پدر
باز بنمود ز بازو و بر آن کرد نظر
دید بنوشته که ای نادره فرزند رشید
در صف کرببلا از ستم قوم عنید
چون ببینی که عمویت شده بییار و وحید
چند بنما به جهاد و بشو آن روز شهید
برو از منِ مظلوم سلامش برسان
به هلالت شرفِ بدر تمامش برسان
(آمد و داشت به کف، سرخط آزادی را
که خرابم نگر و اذن ده آبادی را)2
ای عمو خط پدر بین و بده خط جواز
که بود بر خط فرمان توام، خط نیاز
شاه بر خط برادر چه به رافت نگریست
به خروش آمد، بیهوش شد از بس که گریست
ای برادر مگر از حال حسینت خبریست
اینکش نوبت لبتشنگی و خونجگریست
کِلکِ مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند
آمد و از دم تیغش که بر افروخت شَرَر
کرد روان چهار پسر، ازرق شامی به سقط
آمد ازرق پی خونخواهی آن چار پسر
شه دین را به سوی دشت دقا بود نظر
تیغ شهزاده از آن لوس، زمین پاک نمود
اثر ازرق تا تنگِ بَرَص چاک نمود
آخ عمو به حالتِ من چشمِ مرحمت وا کن
آخ بیا و قاسم دلخسته را تماشا کن
گرفته تنگ به حالم سپاه سنگیندل
نظر به قاسم و سیر هجوم اعدا کن
نظرات
نظری وجود ندارد !