دید خود را در کنار نور و نار با خدا و با هوا در گیر و دار گفت از چه زاری و وا ماندهای کاروان راهی و درجا ماندهای نیست این در بسته راهت میدهند دو جهان با یک نگاهت میدهند غرقه خود را دید و از بهر حیات دست و پا زد سوی کشتی نجات تائبم بگشا به رویم باب را دوست میدارد خدا توّاب را ای سراپا آبرو، خاکم به سر پیش زهرا آبرویم را مبر بعد از این خشکیده بر لب خندهام بسکه از طفلان تو شرمندهام مهربان آلودهام پاکم نما زیر پای زینبت خاکت نما رو به سویش کرد شاه عالمین گفت با حر این چنین مولا حسین تو نبودی قلب پر غم داشتم در سپاهم حُر تو را کم داشتم ما پی امداد تو بر خواستیم گر تو پیوستی به ما ، ما خواستیم توبه را ما یاد آدم دادهایم ما برائت را به مریم دادهایم نیستی در بین ما دیگر غریب دوست میدارم تو را هم چون حبیب گر دو صد جرم عظیم آوردهای غم مخور رو بر كریم آوردهای تو بدی كردی ولی بد نیستی امتحان دادی ولی رد نیستی گفت مس رفتم طلا بر گشتهام نه طلا بل کیمیا برگشتهام از میان خیمههای بوتراب یک صدا میآید آنهم آب آب