دل شکسته خسته حالم فاطمه جان کن حلالم میزند آتش از دل زبانه آمده تابوتت بین خانه میشود غسل و دفنت شبانه 2 وای من از این درد غریبی 4 *** گریه هایت بی صدا بود روی چادر جای پا بود در مدینه زخمِ دل نمک خورد بر رخت کوچه مُهرِ فدک خورد با که گویم ناموسم کتک خورد 2 وای من از این درد غریبی 4 *** آمده پهلو شکسته در برِ اَبرو شکسته شد قلم دستِ آب آور ای وای می رود تا خیمه لشگر ای وای آتش و سیلی و معجر ای وای [تا هنوز نفهمیدن کاری بکن گریه هامو ندیدن کاری بکن صدای اسباشونو نمی شنوی دمِ خیمه رسیدن کاری بکن] ***