دل‌ افسرده‌ام از زندگی

دل‌ افسرده‌ام از زندگی

[ حاج جواد حیدری ]
دلِ افسرده ام از زندگی آمد بیزار
می‌رسد بس که به گوشِ دل من ناله‌ی زار

ناله‌ی وا أبتا می رسد از سوخته‌ای
کز دلِ مادر گیتی ببرد صبر و قرار

شَرری زُهره‌ی زهرا زده در خرمنِ ماه
که نه ثابت به فَلک ماند و نه دیگر سیار

جورها دید پس از دورِ پدر در دوران
نه مساعد ز مهاجر، نه معین از انصار

بُت پرستی به درِ کعبه‌ی مقصود و امید
آتشی زد که بر افروخته تا روزِ شمار

شررِ آتش و آن صورتِ مَهوش عجب است
نورِ حق کرده تجلّی مگر از شعلۀ نار

طورِ سینای تجلّی متزلزل گردید
چون بِدان سینه‌ی بی کینه فرو شد مسمار

نه ز سیلی شده نیلی رخِ صدّیقه و بس
شده از سیل سیه، روی جهان تیره و تار

بشنو از بازو و پهلو که چه دید آن بانو
من نگویم چه شد اینک در و اینک دیوار

دلِ سنگ آب شد از صدمه‌ی پهلو که فتاد
گوهری از صدفِ بحرِ نبوّت به کنار

بس که خستند و شکستند ز ناموسِ الله
بازوی کفر قوی، پهلوی دین گشت نزار

محتجب شد به حجابِ ازلی وقتِ هجوم
گر شنیدی که نبودش، به سر و روی، خِمار

بَند در گردنِ مرد افکن عالَم افکند
بُت پرستی که همی داشت به گردن زُنّار

رفت از کف، فدک و ناله‌ی بانو به فلک
نه که حرفش شرفی داشت، نه قدرش مقدار

روزِ او چون شبِ دیجور و تنِ او رنجور
لاله سان داغ و چو نرگس همه شب را بیدار

غیرتش بس که جفا دید ز امّت نگذاشت
که پس از مرگ وی آیند به گِردش اغیار

نظرات