دلبر بر کمند خویش فکند و من را گرفت زلفی رسید و مرا دست وپا گرفت بر زلف او نوشته که یا ایها العزیز یعنی مرا برای رضای خدا گرفت من بعد از این به حال خودم گریه می کنم آقا به خرج خویش برایم دوا گرفت پرسیده ام ز مادر خویش، او هم خبر نداشت از کی رفاقت من و تو پا گرفت