مهدی رسولی

درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانی‌ست

687
11
درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانی‌ست
دلی دارم که فِی قَعرِ السُّجُون عمری‌ست زندانی‌ست

نه خورشیدی نه ماهی، روز و شب در چشم من یکسان
جهان زندان، اتاق کوچکم همواره ظلمانی‌ست

نمی‌دانم چرا جامانده‌ام از آسمان، شاید
به دست و پای من زنجیرهایی هست و پیدا نیست

ولی امشب خدا را شکر حال دیگری دارم
چه فرقی می‌کند شعرم عراقی یا خراسانی‌ست

خراسان، آستانه، قم دلم پر می‌کشد امشب
که پای سفرۀ موسی بن جعفر وقت مهمانی‌ست

دمادم ذکر یا باب الحوائج روی لب هایم
که حال امشب من حال دنیا نیست، عرفانی‌ست

دو چشم بردبارش معنی وَ الکاظِمینَ الغَیظ
نگاه مهربان او از آیات مسلمانی‌ست

که حتی آن زن آوازه خوان را هم هدایت کرد
که حتی از غمش چشم نگهبان نیز بارانی‌ست

به حالش اشک می‌ریزد مسلمان، نامسلمان هم
برایش روضه می‌خواند در و دیوار زندان هم

میون سیاه چال داره می‌ره از حال

روی شونه‌هاش زخم، سرش زخمیه
تمومیه بال و پرش زخمیه

گناهش چی بوده که چشماش کبوده

یهودی به پهلوش لگد می‌زنه
شبیه مغیره چه بد می‌زنه

این روضه داره از روضه فاطمیه سر در میاره
این تن چرا حجمی به روی خاک نداره

پهلوش شکسته هم ساق پای آها هم بازوش شکسته
خورده زمین پس گوشه ابروش شکسته

دلم غصه داره روی تخت پاره

تن آقامونه بمیرم براش، که دل میسوزه بمیرم براش
اگر چه تنهاست رو دوش غلاماش

دیگه تخت از حصیر بهتره
به یاد تنی که بدون سره

گفتن نداره بسوز برا آقایی که کفن نداره
میون قتلگاهه پیرُهن نداره

با سم مرکب رزازی کردن بدن سالار زینب

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش