حسن حسینخانی

داغ تو کهنه بود و نبود این جهان

1518
3
داغ تو کهنه بود و نبود این جهان هنوز
حتی نبود صبح ازل را نشان هنوز

آن دم که نوحه کرد خدا و تو را گریست
از بود هم نبود سخن در میان هنوز

با هر غروب یاد تورا زنده می‌کنم
این نیلگون سپهر کران تا کران هنوز

غروب بود افق حرفهای گلگون داشت
ز تیر فاجعه زینب دلی پر زخون داشت

با هر غروب یاد تورا زنده می‌کنم
این نیلگون سپهر کران تا کران هنوز

خاموش شد ستاره ایوب و می‌رسد
فریاد آب آب زان تشنگان هنوز

جاماندگان قافله عشق الرحیل
شیون برآورد جرس کاروان هنوز

از تربت تو که خون پدیدار می‌شود
یعنی هنوز واقعه تکرار میشود

در شرح داغ عمر کم من چه می‌کند
با فرصت نیامده رفتند چه می‌کند

دادند نامه تاکه سرت را جدا کنند
گر دوست این کند به تو دشمن چه می‌کند

گفتند دامن تو و دست نیاز ما
درچنگ آتش این همه دامن چه می‌کند

از استخوان مپرس ببین با سم ستور
گردون به این مصاف جوشن چه می‌کند

عباس از مصیبت تو گریه کرده است
جایی که مرد ناله کند زن چه می‌کند

حالا که نیامده ام دمت را بفرست
من نیستم آنجا کرمت را بفرست

گفتم که مریضم و دوایی می‌خواهم
از گرد و غبار حرمت را بفرست

(آقا کریم بود که درهم خرید و رفت )۲
در ازحام حاجت مانیز داده شد

ما طور خواستم مقیم حرم شدیم
ما جلوه خواستیم خدا نیز داده شد

اصلا به خواهش کم من اعتنا نکرد
ما سنگ خواسته بودیم و طلا نیز داده شد

هرجا اگر به خواسته ها لطف می‌کنند
در این حرم نخواسته ها نیز داده شد

گفتم رضا عطای حسینی نصیب شد
گفتم حسین امام رضا نیز داده شد

گفتم به مشهد تو مرا راهیم کنند
دیدم برات کرب و بلا نیز داده شد

حسین ...

عباس از مصیبت تو گریه کرد ه است
جایی که مرد ناله کند زن چه میکند

غربت ببین که نیزه به پهلو سر گذاشت
پس مرکبت تو را بسر خاک بر گذاشت

ابری حریف بارش چشم ترت نبود
می‌سوخت خیمه های تو و آب آورت نبود

نشناخته چگونه تو را امت رسول
بر سر مگر عمامه پیغمبرت نبود

حق داشتی به نیزه اگر تکیه داده‌ای
وقتی عصای پیری تو اکبرت نبود

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش