
حسین،نیا که نامهها فریبه، مرام کوفیا عجیبه بدون که مسلم هم توو کوفه، شبیه مرتضی غریبه حسبن، خورشید کوفه بیفروغه، تموم حرفاشون دروغه آقا به جای جمع عشّاق، سر آهنگرا شلوغه ببخش که اینجور مینویسم، ببخش که انقدر ناامیدم امّا برای یاری تو، کسی رو توو کوفه ندیدم۲ حسین، اونا که دعوتم میکردن، اونا که ننگ هر چی مردن حالا برای کشتن من، توو کوچهها پیام میگردن حسین، ولی ابالفضلی باهاتم، شهید غربت چشاتم سر میدهم برا رقیّهات، دل نگرون بچّههاتم (فداسرت اگه کسی نیست، من که هنوز نمردم آقا)۲ من که تموم زندگیم و ، (دست خودت سپردم آقا)۲ حسین، دشمنای تو بی شمارن، از پدر تو کینه دارن میخوان جگر گوشهی زهرا، سرت رو رو نیزه بذارن تموم ترسم از همینه، که حرمله از روی کینه شیش ماهت و نشون بگیره، این صحنه رو رباب ببینه ترسم اینه که یه حرومی، موهات و توو پنجهاش بگیره خنجر و رو گلوت بذاره، (خواهرت از غصه بمیره)۲ حسین، دلم پر آشوب و خونه، مادر اکبرت جوونه خیلی براش آرزو داره، آخه علی هنوز جوونه حسین، میگن فقط با یک اشاره از بالایِ دارُ الإمارة خدا کنه به شام و کوفه، زینب سه سالهات و نیاره (اون که سه سال بیشتر نداره، نمیتونه طاقت بیاره)۲ برای اینکه بشه آروم، دشمن سر تو رو میآره