تا قلم را میزنم در جوهر خون جگر میشود ابیات شعرم واژه واژه شعلهور گرچه از داغی تناور بر دلم دارم نشان میزنم اما به جان کفر بی وقفه تبر حصر محکمتر از دیروز ایران قوی از ابر قدتترینها مانده نامی مختصر نو ترین نیرنگها را با بصیرت پس زدیم کوه با خورده نسیمی سست میلرزد مگر این وطن هرگز ندارد غم به دل چون سالهاست پرورانده درخودش فهمیدههای بیشتر هست تا نابودی ظلمت به عشق فتح قدس سنگر دانش کنار نور ایمان مستقر حک شود بر نیمکتهای کلاس معرفت ای محصل با شرافت باش چون دارد أثر دانشآموزی اگر آموخت درس اقتدار میشود علمش به تنهایی سلاحی معتبر از همان علمی که خاری میشود بر چشم ظلم تا شود عالم از این دشمن ستیزی با خبر آخرِ آزادگی پرواز آزادانه است بی قرار آسمان میگیرد آخر بال و پر با شهادت سرنوشت کشورم خورده گره خوش به حال آنکه میبندد چنین بال سفر