بمیرم از داغِ روضهی مَردی که آخر عمرشو زندونه تَه سیاهچال و صدای نالهی غربتش از همه پنهونه میبَره تا مشهد صدای گریهی ضامن آهو خیالم رو میخونه با گریه روضهی غربت بابالحوائج عالم رو در آوردن از این مصیبت اشکای چشامو با یه مشت ناسزا شکستن حُرمت بابامو سهمش از زندگی فقط شد فحش و تازیانه مثل مادر زدن بابامو خیلی وحشیانه غریب یا بابالحوائج... **** رو صورتش ردّ کینهی دست کثیف یهودی نامرده شده مثل مادر که همه جای تنش پُر زخمه ورم کرده چشماشو بست بابام با یه دل پُر حسرت و با جیگرِ سوخته تابوت بابام شد شبیه مُردهی بیکس و کار درِ سوخته ولی این دَر شبیه مدینه نداره یه مسمار خونِ پهلوش دیگه مثل مادر نریخت به دیوار غل و زنجیرو وا نکردن از تن بیجونش شده بود صورتش شبیه مادرِ جوونش غریب یا بابالحوائج...