بستند رَه رهبر دین رهگذارها کافر پیادهبان و ستمگر سوارها آمادهی شهید شدن گشت و باز کرد از پشت اُشتران سبکسِیر بارها پس خیمهها زدند به پهلوی یکدگر شد هر یکی قرارگه بیقرارها انصار حق ستاده در اطراف خیمهگاه مانند سروها به لبِ جویبارها گفتا به همرهان که در این دشتِ فتنهخیز از خون من شکفته شود لالهزارها هر کس که نیست مرد شهادت برون بَرَد رَخت حیات خویش از این گیر و دارها بیغیرتان نموده به این شهریار پشت کردند رو به سوی شهر و دیارها یکیک شکسته بیعت و برتافته عنان تازان به دشتها و گریزان به غارها تنپروران طریق سلامت گرفته پیش ماندند گِرد خسرو دین جاننثارها **** آن سفرکرده که صد قافله دل همرَه اوست راه بستند روی قافلهاش دشمن و دوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش گره افتاده حسین ابن علی در کارش کودکان در بغل مادرشان خوابیده دخترانم گلِسر بر سرشان خوابیده ردّ خورشیدِ عراق است روی صورتشان از غریبی بهخدا تاب شده طاقتشان دخترانی که به روی پَر قو خوابیدند موقع دیدن لشکر چقَدَر ترسیدند ناگهان گفت اباالفضل به آوای جلی کور باشند همه محضر ناموس علی زینب از ناقه چه بیواهمه آمد پایین زینب آمد نه بگو فاطمه آمد پایین حتی مَلک مَحرمِ محملش نبود تا علیاکبرش در کنارش نبود منی که سایهام را مردم کوچه نمیدیدند منی که شش برادر داشتم حالا نظر خوردم نمیدانم که میدانی که جایی را نمیبینم زِ بس که تازیانه از سنان خوردم