اِیماه، چراغِ پُشتِ بامت خورشید، طلوعِ صبح و شامَت اِی تکیهزده به تَختِ لَولاک غوغای وجود، بارِ عامَت اِیکوثر و سَلسَبیل و زَمزَم تَهمانده تَبَرُّکیِّ جامَت اِی کَعبه یکی ز مُعتَکِفها در خَلوتِ مسجدُالحرامت مَقبول، نماز در حَریمت واجب شده حَج به اِحترامت تَعقیبِ نمازِ صبحِ اَحمد دیدارِ تَبَسُّم و سلامت قَدر است شبی که با تو طِی شد توحید، بیانی از مَقامت در ضِلِّ ولایتت علی بود مَأمومِ تو میشود اِمامت هر نالهی توست شَقشَقیّه هرآهِ تو نُطقِ بیکلامت شمشیرِ علی برادرت بود امّا غَم و گریه یاورت بود توصیفِ تو فوقِ اِستعاره تصویرِ تو آنسوی نِظاره درجملهی پنجتَن، نهادی باقیِّ چهارتن، گذاره اَحمد تاجت، علی گلوبند نورِ حَسَنین گوشواره سجّادهی توست کهکشانها مِهرَت روشنترین ستاره مِحرابِ تو همچنان خدایت مشتاقِ زیارتت دوباره اِی جمعِ نَبوّت و اِمامت برخوردِ دو بَحرِ بیکناره در حَشر، به غیرِ تو پیاده تنها تویی آن میان سواره در سلطنتت قَضا و تَقدیر دو شخصِ عَوامِ هیچکاره دستاس و فَلَک بگو بچرخند نِی با کَفِ دست، با اِشاره همراهِ قبالهات فَلَک بود داراییِ کوچکت فَدَک بود قرآن، لفظِ معانیِ تو گویاست به همزبانیِ تو وحی است کَنیزِ خانهزادت همخانهی خُطبهخوانیِ تو مهمانِ وجود، جمعِ عالَم بر سفرهی مهربانی تو مریم، حَوّا سرایدارت دارد تا کیست رفیقِ جانی تو معصومهی تو گشوده راهی تا ساحتِ بیکرانیِ تو دارد قُم و آن حَرَم نشانی از مَدفَنِ بینشانیِ تو پیرانِ طریقِ عقل و عرفان حِیرانِ تو و جوانیِ تو سُرخ است همیشه گوشِ تاریخ از صورتِ اَرغوانیِ تو آرام آرام کشته مارا افتادنِ ناگهانیِ تو قَد راست نکرده ایم از آن روز قربانِ قَدِ کَمانیِ تو با اینکه شکستهای و مَجروح از پا ننشستهای چنان کوه **** سینهای کَز معرفت گنجینهی اَسرار بود کِی سزاوارِ فشارِ آن دَر و دیوار بود طورِ سینای تَجَلّی مَشعَلی از نور شد سینهی سَینای عِصمَت مُشتَعِل از نار بود آنکه کردی ماهِ تابان پیشِ او پَهلو تُهی از کجا پَهلوی آن را تابِ آن آزار بود گردشِ گردونِ دون بین کَز جفای سامری نقطهی پرگارِ وَحدت مرکزِ مِسمار بود دستِ بانو گرچه از دامانِ شَه کوتاه شد لیک بَر گردون بلند از دستِ آن گمراه شد دستت مَحال بود علی را رها کند تا اینکه نوبتِ ضرباتِ قلاف شد