امشبی را شَهِ دین در حرمش مهمان است مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع... انگار اومد بر قلب من فرود خنجری که سرت رو از پیکرت ربود اونی که سر از تنت برید فکری به حال دل خواهر نکرده بود رگاتو میبوسم گلوتو میبوسم، تو رو خدا دست و پا نزن نذار که ببینه، اینقده مادرو صدا نزن خواهر تو شد نصفهجونِ تو میرسه بر مشامم بوی خونِ تو چیزی نموند از تنت ولی رو به قبله میذارم استخونتو مرکبا رسیدن، هند جگرخوارِ اومده دوباره به یادم، خاطرهی مسمار اومده