آن ساعتی خوش است که مستانه بگذرد
2325
18
- ذاکر: حجت الاسلام شحیطاط
- سبک: شعر روضه
- موضوع: امام حسین (ع) , حضرت زینب (س)
- مناسبت: شب اول محرم
- سال: 1401
آن ساعتی خوش است که مستانه بگذرد
یعنی به زیر منّت پیمانه بگذرد
روزیِ ما به دست کریمانِ آشناست
کفر است پای سفرهی بیگانه بگذرد
خدمتگذار اهل خرابات اگر شدی
ایّام نوکریات شاهانه بگذرد
ما عقل خویش را سر عشقِ تو باختیم
بگذار عمرمان همه دیوانه بگذرد
سوگند میخورم که ما گنج میشویم
یک شب اگر که شاه زِ ویرانه بگذرد
این روزگار میگذرد خوب یا که بد
بس خوبتر که درِ این خانه بگذرد
حسین آقا همه میرن تو میمونی برام
با مادرم ایشالله اربعین میام حرم
سلام بدم به محضر شما شَهِ کرم
حسین آقا همه میرن تو میمونی برام
کاروان سُلالههای خدا
کاروان امام عاشورا
کاروان بهشتیان زمین
کاروان فرشتگان سَماء
یکی از نوکرانشان جبریل
یکی از چاکرانشان حوّا
گوشهای از صدایشان داود
نفسی از دعایشان عیسی
نوجوانانشان چو اسماعیل
پیرمردانشان خلیلآسا
زائرِ اشکهایشان باران
تشنهی مَشکهایشان دریا
یوسفان عَشیرهی حیدر
مریمان قبیلهی زهرا
کشتگان حوادث امروز
صاحبانِ شفاعت فردا
تا به حالا ندیده هیچ کسی
این همه آفتاب را یکجا
دارد این کاروان صحرائی
دخترانی عفیفه و نوپا
همه با احترام و با معجر
همه در پردههای حُجب و حیا
پرده را از مقابل مَحمل
باد حتی نمیزند بالا
دور تا دورشان بنیهاشم
تحت فرمان حضرت سقّا
پای علیا مخدّره زینب
روی زانوی اکبرِ لیلا
از غروب مدینه میآیند
در زمینی به نام کربوبلا
میرسیدند و یاد میکردند
از سر و تشت و حضرت یحیی
نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی
من که گفتم این همه بالای نِی قرآن نخوان
اینقدر قرآن نخوان این چوبها نامحرماند
شب بیا ویرانه هر چی خواستی قرآن بخوان
****
تا حالا از این خونواده زنی رو نبردن اسارت
الهی میمردم نمیدیدم اینقدر جسارت
به یاد لبت یک شبم خواب راحت نداشتم
کنار تن بیسرت کاسهی آب گذاشتم
تو بودی و گودال و ریگ و تنت زیر نیزه
خداحافظی کردی با زینبت زیر نیزه
مونده روی زمین پیکر تو رها
السَّلامُ عَلی مَن دَفَنَ اهلُ قُری
خواهرش اگه نیست رفته شام بلا
ریگ و رَمل بیابون برات گرفتن عزا
یعنی به زیر منّت پیمانه بگذرد
روزیِ ما به دست کریمانِ آشناست
کفر است پای سفرهی بیگانه بگذرد
خدمتگذار اهل خرابات اگر شدی
ایّام نوکریات شاهانه بگذرد
ما عقل خویش را سر عشقِ تو باختیم
بگذار عمرمان همه دیوانه بگذرد
سوگند میخورم که ما گنج میشویم
یک شب اگر که شاه زِ ویرانه بگذرد
این روزگار میگذرد خوب یا که بد
بس خوبتر که درِ این خانه بگذرد
حسین آقا همه میرن تو میمونی برام
با مادرم ایشالله اربعین میام حرم
سلام بدم به محضر شما شَهِ کرم
حسین آقا همه میرن تو میمونی برام
کاروان سُلالههای خدا
کاروان امام عاشورا
کاروان بهشتیان زمین
کاروان فرشتگان سَماء
یکی از نوکرانشان جبریل
یکی از چاکرانشان حوّا
گوشهای از صدایشان داود
نفسی از دعایشان عیسی
نوجوانانشان چو اسماعیل
پیرمردانشان خلیلآسا
زائرِ اشکهایشان باران
تشنهی مَشکهایشان دریا
یوسفان عَشیرهی حیدر
مریمان قبیلهی زهرا
کشتگان حوادث امروز
صاحبانِ شفاعت فردا
تا به حالا ندیده هیچ کسی
این همه آفتاب را یکجا
دارد این کاروان صحرائی
دخترانی عفیفه و نوپا
همه با احترام و با معجر
همه در پردههای حُجب و حیا
پرده را از مقابل مَحمل
باد حتی نمیزند بالا
دور تا دورشان بنیهاشم
تحت فرمان حضرت سقّا
پای علیا مخدّره زینب
روی زانوی اکبرِ لیلا
از غروب مدینه میآیند
در زمینی به نام کربوبلا
میرسیدند و یاد میکردند
از سر و تشت و حضرت یحیی
نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی
من که گفتم این همه بالای نِی قرآن نخوان
اینقدر قرآن نخوان این چوبها نامحرماند
شب بیا ویرانه هر چی خواستی قرآن بخوان
****
تا حالا از این خونواده زنی رو نبردن اسارت
الهی میمردم نمیدیدم اینقدر جسارت
به یاد لبت یک شبم خواب راحت نداشتم
کنار تن بیسرت کاسهی آب گذاشتم
تو بودی و گودال و ریگ و تنت زیر نیزه
خداحافظی کردی با زینبت زیر نیزه
مونده روی زمین پیکر تو رها
السَّلامُ عَلی مَن دَفَنَ اهلُ قُری
خواهرش اگه نیست رفته شام بلا
ریگ و رَمل بیابون برات گرفتن عزا
نظرات
نظری وجود ندارد !