آرزومونه که یه بار گریههامونو بخرن روضهی موسی بنِ جعفره، مادرامون فیض ببَرن غربتش نامعلومو به بیگناهی محکومو تنهای تنها غصّه داشت، این مظلومو دق دادنو این معصومو اون نانجیبا چهارده سال گوشهی زندون، مگه کمه تنها بود توی چشاش پُرِ غمه، بساطِ گریه فراهمه مسموم وا اِماما، شهید وا اِماما... پَر شکسته کنج قفس، غربتش بیداد میکنه خیلی تنهایی! بمیرم، پس کی از تو یاد میکنه؟ روی تخته چهارتا غلام، میآوردن پیکرتو چی گذشته کی میدونه، لحظههای آخرِ تو