هستی سر روی زانو گذاشته آب از سَرِ دنیا هم گذشته افتاده به لرزه پایه ی عرش حامی نبوت درگذشته زهرا دلش خونه، زهرا عزاداره مادر برای دخترش خیلی عزیزه از صدف چشماش، مروارید اشکاش رو دامن آبیِ آسِمون میریزه اُمُّ المُؤمنین،مادر ایمان و یقین اُمُّ المُؤمنین، مادرِ قرآنِ مبین اُمُّ المُؤمنین،پر کشید از روی زمین سنگِ غَمِ بی مادری قلب آئینه ی زهرا رو شکسته مهتابِ شبایِ تارِ احمد رو چادُرِ شب چشماشو بسته زیر لب آهسته، زهرا میگه مادر به پایِ بابا همه دنیاتو گذاشتی یه جوری بخشیدی، تموم هستی تو یک کَفَنَم برا خودت نگه نداشتی اُمُّ المُؤمنین، مادرِ صدّیقهی دین اُمُّ المُؤمنین، مادرِ فردوسِ برین اُمُّ المُؤمنین،مادر بی کَفَن ترین وقتی که خدایِ مهربون دید پیغمبرشو غریبو تنها تا دید بی کفن مونده خدیجه فرمود کَفَنِ خدیجه با ما بی اختیار قلبم، تا کربلا پر زد چیزی نمونده بود قلم گریه ش بگیره تا دیدم اونجا رو، که جسم اربابم برهنه وُ بی سَر رو یک کهنه حصیره بَد ریختن بِهَم، نانجیبا پیکَرِشو جسمش زیرِ پا، سوغاتی بُردن سَرِشو میبُردْ سارِبون، انگُشتو انگُشترِشو ایتا: 🆔: https://eitaa.com/tekyenokari انجمن ادبی تکیه نوکری مشهد مقدس