عمّه بزن بر گیسویم شانه که مهمان آمده

عمّه بزن بر گیسویم شانه که مهمان آمده

[ حسین ایمانی(سحراشک) ]
عمّه بزن بر گیسویم شانه که مهمان آمده 
قاریِ قرآن از رویِ نیزه به ویران آمده 

بابا حسین  بابا حسین /۴/

آرامشِ جانِ مرا بر رویِ دامانم ببین 
مانده تنی بر خاک و سر دور از بیابان آمده 

انگار چنگِ حرمله به مویِ او خورده گره
مثلِ رقیّه جانِ خود گیسو پریشان آمده 

بابا حسین  بابا حسین /۴/

فهمیده هر جا من زمین خوردم همه خندیده‌اند 
نمی‌زند دیگر به من لبخند و گریان آمده 

من خورده‌ام مشت و لگد  او خیزران از بی‌حیا
با لبِ خشک و پاره و شکسته دندان آمده 

بابا حسین  بابا حسین /۴/

یک گوشه‌یِ ویرانه پایِ روضه‌اش دق می‌کنم 
جان می‌دهم ای عمّه جان حالا که جانان آمده 

روضه بخوان وقتی تنِ من بی‌کفن تدفین شود 
ندبه بخوان تا بشنوی که مرگِ هجران آمده 

بابا حسین  بابا حسین /۴/

sehreashk110@

نظرات