گرچه از دور، از آن فاصلهها زَد، بَد زَد آتشِ اِنگار که بَر کربوبلا زد، بَد زَد اصلاً اینبار کماندار چه پُرزور کشید به سهشُعبه همهی حَنجره را زَد، بَد زَد دستوپا داشت که میزَد پدر انداخت عبا آخرینبار نَفَس زیرِ عبا زَد، بَد زَد اوّلینبار که چشمش به ربابش افتاد مُدّّتی حرف نزد بعد صدا زَد بَد زَد بُرد در بِینِ عبا تا که نبیند چه شده مادرش گفت بگو تیر کجا زَد، بَد زَد؟ نِیزهدارش ز سَرِ نِیزه سَرش را انداخت سَر که افتاد زمین، ضَربهی پا زَد بَد زَد رَهگُذَرهای دَمِ کوچه به هم میگفتند حَرمله تیر به این بچه چرا زَد؟ بَد زَد سالها بود همین جمله فقط کارِ رباب نانجیب آنهمه لبخند به ما زَد، بَد زَد **** پُشتِ خِیمه به سَرِ قبر، حرامی آمد نِیزه برداشت و مانندِ عَصا زَد بَد زَد طِفل را از وسطِ خاک کشیدند به نِی بچه را باز نوکِ نِیزه که جا زَد، بَد زَد