به چشمات خواب برمیگرده کاکا به شب مهتاب برمیگرده کاکا آخ شنیدی که میگن مردِ و قولش عمو با آب برمیگرده کاکا کاکا کاکا کاکا آی سوار قایق مهتاب شد رفت دلِ بیطاقتش بیتاب شد رفت آی کنار علقمه با مشکِ خالی عموجون از خجالت آبشد رفت