چشم از مادر غم دیده چرا پوشیدی آخر ای شیرهی جان شیر که را نوشیدی اگرت آب ندادند و مرا شیر نبود نازنین حلق تو را طاقت این تیر نبود بودم امید که تا بال و پری باز کنی نه که از دست من غمزده پرواز کنی آرزو داشتم از شیر تو را بازکنم بلکه عیشی ز گل روی تو من ساز کنم ناوک خصم تو را عاقبت از شیر گرفت دست تقدیر ز شیرت به چه تقدیر گرفت ای دریغا که شدی کشتهی بی شیری من تا پس از این چه کند داغ تو با پیر من تو بِه ز من سر کویت هزارها داری ولی بدان که گدایت فقط تو را دارد