
نشستم روبهروی مرگ دیدم روز آخر شد تمام عمر من در حسرت دیدار تو سر شد زمستان در زمستان است بی تو فصلهای ما گل یاس حیاط خانهی ما زود پرپر شد چه با یعقوب کرده دوری یوسف نمیدانم همین بس که بجز اندوه کوری، سخت لاغر شد بگو تا کی نبینم چشمهای نازنینت را ببین آئینهام از این ندیدنها مکدّر شد مصیبت بی حد و اندوه بی پایان و غم دائم دل من وارد جنگی تماماً نابرابر شد تک و تنها شدم آقا، شدی تنها کس و کارم به غیر از تو مرا پس زد تمام شهر بهتر شد من از دست گناهانم پشیمانم، پریشانم خودم فهمیدهام که حال روزم شرمآور شد امان از نفس، بازی داد روح ساده لوحم را جهنّم شد اگر دنیای من با این ستمگر شد زمان هر گرفتاری خدا را شکر زهرا هست همیشه بهترین پشت و پناه طفل، مادر شد هواییام هواییام دلم میل نجف کرده مسیر آخر کوچ پرستو بام حیدر شد غلام مرتضی از حوض کوثر آب مینوشد خوشا آن بادهی نابی که سهم ظرف قنبر شد دلم تنگ است، تنگ دیدن شش گوشهی ارباب غم عاشق کُش دلدادهها دوریِ دلبر شد تو را جان حسین تشنهی بیسر بیا برگرد شهیدی که بلای حنجرش کندی خنجر شد تن آقای ما را عاقبت عریان رها کردند به سمت خیمهها رفتند گویا وقت معجر شد