می‌رود مایه‌ی دلگرمی لشگر باشد

می‌رود مایه‌ی دلگرمی لشگر باشد

[ امیر کرمانشاهی ]
می‌رود مایه‌ی دلگرمی لشکر باشد
بی‌زره آمده تا حیدر دیگر باشد

سیزده بار زمین مقدم او بوسیده
دود اسپند بلند است و خبر پیچیده

شیر بی‌واهمه تا مرز جنون می‌آید 
قاسم ابن الحسن از خیمه برون می‌آید

می‌رود با رجزش از پدرش یاد کند
می‌رود کرب و بلا را حسن آباد کند

مثل عباس که کم دور و بر مولا نیست
قاسمی هست، حسین ابن علی تنها نیست

همه دیدند به دستش شده شمشیر بلند
میشد از گوشه‌ی خیمه دم تکبیر بلند

می‌زند ضربه، همه از روی زین می‌افتند
ازرق است و پسرانی که زمین می‌افتند

پهلوانی‌ست سراسیمه فقط می‌آید 
دید این ازرق شامی‌ست وسط می‌آید

چه می‌آید سر این طفل خدا می‌داند
مادرش آن طرف خیمه دعا می‌خواند

حربه‌ای زد به عدو تا که سر او چرخید
وسط دشت چنان نعره‌ی حیدر پیچید

 وَ إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْض، بلا نازل کرد
ازرق و چهار پسر را به درک واصل کرد

«بر درگاه ما دلاوران رو بزنند
در ارض و سماء نعره‌ی هوهو بزنند
کاری بکنم ازرق و فرزندانش
پیش پسر فاطمه زانو بزنند»

این حسن‌زاده عجب جنگ نمایانی کرد
بعد اکبر خودمانیم چه طوفانی کرد

تیغ‌ها قاتل آن جسم نحیفش نشدند
پهلوانان عرب نیز حریفش نشدند

آخرش دست به آن قاعده‌ی جنگ زدند
تا که میشد به تن بی‌زره‌اش سنگ زدند

چه می‌آید سر این طفل خدا می داند
مادرش آن طرف خیمه دعا می خواند

قسمت آخر جنگ است، خدا رحم کند
دست‌هاشان پرِ سنگ است، خدا رحم کند

سنگ زد روی تماشایی او ریخت به هم 
نیزه‌ای آمد و زیبایی او ریخت به هم

جای گُل هم چقدر تیغ به بازوش زدند
گفت یا فاطمه و نیزه به پهلوش زدند

از هجاهای تنی پاره غزل می‌ریزد
جای خون از بدنی پاره، عسل می‌ریزد

به سر اهل حرم آیه‌ی غم می‌ریزد
یک عمو می‌کشد و خیمه به هم می‌ریزد

رد نعل است که بر روی تنش افتاده
و عمویی که کنار بدنش افتاده

می‌کشد پا به زمین و خجل از اوست عمو
خجل از پنجه‌ی افتاده به گیسوست عمو

*****
به سمت گودال از خیمه دویدم من 
شمر جلوتر بود، دیر رسیدم من 

سر تو دعوا بود، ناله کشیدم من 
سر تو رو بردن، دیر رسیدم من 

یه گوشه‌ی گودال مادرو دیدم من 
که رفته بود از حال، دیر رسیدم من

نظرات