من چهل سال غم و غصه مکرر دیدم

من چهل سال غم و غصه مکرر دیدم

[ حاج محمدرضا طاهری ]
من چهل سال غم و غصّه مکرّر دیدم
نرود از نظرم آن چه که آخر دیدم

بلبلان از غم گل‌ها همه بی‌تاب شدند
غنچه‌ها را همه پژمرده و پرپر دیدم

کوچه‌ی تنگ ندیدم چو عمویم اما
تنگی قتلگه و پیکر بی سر دیدم

مات و مبهوت نظر کردم و فریاد زدم
جای یک زخم هلالی روی پیکر دیدم

آنچه من دیده ام ای کاش نبیند چشمی
من خودم کاکل او در کف لشکر دیدم

از همه سختی گودال همین بس باشد
قتل صبر پدر و نیزه و خنجر دیدم

بوریا جمع تنش را همه بر عهده گرفت
پی انگشت پدر در همه جا گردیدم

با عبا جمع نمودم که نریزد عبّاس
پاره‌های تن سقّای دلاور دیدم

کاش می‌مردم از این غم که نبینم امّا
چادر سوخته و پاره‌ی خواهر دیدم

وای از شام که ناموس خدا را بردند
خنده و هلهله در مردم کافر دیدم

سخت‌تر از همه بازار یهودی‌ها بود
عمّه‌ها را همه در حالت مضطر دیدم

سخن از برده فروشی شد لرزید رباب
به روی نیزه سرشک علی اصغر دیدم

نظرات