ماندهام بی کس و بی یار مرا یاری کن باز هم، از من درمانده طرفداری کن بارِ من روی زمین مانده خدایا چه کنم؟ بارِ من مانده خدایا تو خریداری کن معصیت در دل مرداب فرو بُرد مرا تا که آب از سَر من رد نشده کاری کن بندهی نفس شدم بندگیام یادم رفت بنده را راحت از این بندِ گرفتاری کن اختیاراً زِ در خانهی تو دور شدم پس گدائی مرا لطف کن اجباری کن وای بر حال کسی که رمضان گریه نکرد سفره تا جمع نشد اشک مرا جاری کن در سحر اهل مناجات تو سیراب شوند من غفلت زده را تشنهی بیداری کن روی قبرم بنویسید گرفتار رضا سنگ را در حرمش لایق حجاری کن بی پناهیم پناه همهی ما زهراست زیر بال و پرش از شیعه نگهداری کن بَردهام بَردهی بی قیمت بازار نجف حلقه در گوش همین بَردهی بازاری کن دوست دارم که غلام علی مولا باشم پس مرا تا به ابد نوکر درباری کن روزه با روضه اگر باز شود میچسبد گریه کن با نم اشک خودت افطاری کن جان آقای غریبی که ندارد حرمی دل ویران مرا یک شبه معماری کن