كل مايجي اليل اطلع ذكرياتي هر وقت شب میاد، خاطراتم رو بیرون میارم واحجي وي العيون واكلها هنا خذانه با چشمهام حرف میزنم و بهشون میگم: اینجا همهچیزمون رو گرفتند وافرش عله الكاع رسايل من خواتي نامههایی که از خواهرام گرفتم رو روی زمین پهن میکنم وتأيس الروح وارد كلشي لمكانه و روحم ناامید میشه و همهچیزو سر جاش برمیگردونم جف اليدور عليك حزنك خذاه وين دستهایی که دنبالت میگشتن خشک شدن، غمت اونارو کجا برد؟ من ايس من الباب دك الحياطين وقتی از در ناامید میشم، به دیوارها میکوبم انحب لحد ما اطيح وانشف لماموت اونقدر گریه میکنم تا بیفتم و خشک بشم تا وقتی که بمیرم وارجع واكلها الروح يستاهل حسين اما باز برمیگردم و با خودم میگم: روحم حقشه، حسین ارزششو داره معقوله هاي انه البقت وحدها ياناس آیا ممکنه من همون کسی باشم که تنها مونده، ای مردم؟ وانه الجنت اغفه وافز بعيون عباس همون کسی که خوابش میبرد و با چشمای عباس از جا میپرید انه اليحبوني بالفركه جازوني منو که دوست داشتن، با جدایی مجازاتم کردن اكتبها بالكاع وصية هاي العيون روی زمین وصیت این چشمهامو مینویسم لاثار الاجدام حجيت اوي النياشين تا وقتی رد پاها رو دیدم، با مدالها حرف زدم من الضعن راح خفت عنهم يعطشون وقتی قافله رفت، ترسیدم که تشنه بمونن جا كثروا بالماي عليكم راس الحسين براشون آب زیاد آوردن، به حرمت سر حسین كل ما اكض الماي وجهك يجي وياي هر وقت آب رو میگیرم، صورتت باهام میاد ياربي سترك ليش تعرضلي بالماي خدایا به حرمتت، چرا صورتش رو توی آب نشونم میدی؟ مدري شلجمني عليك واتراجفت حيل نمیدونم چی شد که زبونم بند اومد و بهشدت لرزیدم شو من اكول حسين كمت اعطش هواي تا میگم حسین، تشنگی زیادی بهم میرسه ما ادري بس كلش خفت واتغير الحال نمیدونم چی شد، ولی خیلی ترسیدم و اوضاع عوض شد واجفوفي احسها اتجتفت وحدها بأحبال دستامو حس میکنم انگار تنها با طناب بسته شدن انه اليحبوني بالفركه جازوني منو که دوست داشتن، با جدایی تنبیه کردن بشرني يحسين صدك عبدالله كبران بهم خبر بده حسین، عبدالله واقعاً بزرگ شده؟ ليهسه بالبيت سوالفنه وضحكنه هنوزم تو خونه باهاش حرف میزنیم و میخندیم؟ هم بعدك اتخاف عليه حته من الخوان بعد از تو هم، از دشمنها براش میترسی؟ اتذكر اتغار اذا باسو ركبته یادمه حسودی میکردی اگه کسی زانوشو میبوسید حاجب حلو من العين للوجنه داير ابروی قشنگی داشت که از چشم تا گونه میرسید يشبه للاكبر حيل كالولي صاير خیلی شبیه علیاکبر شده، اینو بهم گفتن هنياله هسه الشاف وجه وضحكته خوش به حالش که الان صورت و لبخندشو میبینه كون برساله يصير يحسين اسافر کاش میشد توی یه نامه، سفر کنم پیشت حسین زينب تلكيني يزينب حيل مابيه زینب منو پیدا میکنی؟ زینب خیلی حال خوبی ندارم زينب مدري شلون اجيت امشي اعله رجليه زینب نمیدونم چطور با پاهام اومدم اینجا بويه برقيه احجيلي اهواي الها حنيت بابا یه تلگراف بده، خیلی دلتنگشم كله العليله تريدج لاتبطي عالبيت اون مریضه میگه زود بیا خونه، دیر نکن انه اليحبوني بالفركه جازوني منو که دوستم داشتن، با جدایی مجازاتم کردن انه البقه الثوب يطيح بجية الريح من کسیام که لباسم با یه باد میافته حلف الجدم كون وكف مره اعله حيله قسم به قدمهات، کاش یه بار سر پا میموندم كلمن باسمه عرفنه الوادم تصيح همه رو با اسمشون شناختیم، مردم اسمشون رو صدا زدن بس انه ياناس يصيحولي العيليه اما منو، ای مردم، بهم میگن "یتیمه" اتجه عالحيطان واتموت الاجدام به دیوارها تکیه میدم، پاها میمیرن واتخيلك كدام يله امشي كدام تو رو جلو چشمام تصور میکنم تا بتونم راه برم جم دوب اضل يحسين باحلامي اتانيك تا کی باید فقط توی خوابهام بیای حسین؟ انه ارد اشوفك جاي ماريد الاحلام من میخوام تو رو واقعاً ببینم، نه فقط توی خواب مو من عوايدك هلي تخلوني اشتاك از رسم و رسوم تو نیست که بزاری دلتنگت بشم يتلاكن ضلوع الكلب ضعفا بالافراك قفسهی سینم از شدت دوری، به هم چسبیده و ضعیف شده انه اليحبوني بالفركه جازوني منو که دوست داشتن، با جدایی تنبیه کردن يم ثوبك ارتاح واحس اتخف الهموم کنار لباست آروم میگیرم، احساس میکنم غصههام کم میشن حته اطرد الخوف احط ردنه اعله متني برای فراری دادن ترسم، پارچهای از لباست رو روی شونم میذارم وي ضلمة اليل انام بصف الهدوم با تاریکی شب، کنار لباست میخوابم عود انت موجود شكلك ماعفتني انگار هنوزم اینجایی، انگار منو تنها نذاشتی حته المرض بجفاك يغفه ولجمته حتی مریضی هم با دوری تو میخوابه و ساکت میشه لو ماكلتلي اعليك ذمه بركبته اگه نمیگفتی بهم که بر گردنت حقی دارم مو مثل اليعشكون عاشكت انه من مثل بقیه نبودم، از ته دل عاشقت بودم ثوبك كعد وياي كد ماندهته لباست باهام نشسته، انگار تازه صدات زدم هذه الكلب المن يدك ارد افتهم ليش این دلی که دستت بود، میخوام بدونم چرا لايكدر يرد المشو لايكدر يعيش نه میتونه راه بره، نه میتونه زندگی کنه انه اليحبوني بالفركه جازوني منو که دوستم داشتن، با جدایی مجازاتم کردن