قطره ای آب ندادید بماند ندهید

قطره ای آب ندادید بماند ندهید

[ مهدی اکبری ]
قطره‌ای آب ندادید بماند ندهید 
لااقل روح و روانم، پسرم را بدهید
آب‌ها مهریه‌ی مادر او زهرا بود 
این سزاوار نباشد که به اصغر ندهید 
پسر تشنه‌لبم زینت آغوشم بود 
چقدر لحظه‌ی آخر پسرم می‌خندید 
هدفش آب نبود اصغر لب تشنه‌ی ما 
ورنه با یک نظرش رحمت حق می‌بارید 
به سرش بود فدائی پدر گردد او 
اصلاً انگار که می‌خواست شود زود شهید 
گریه‌اش بود شبیه رجزی طوفانی 
هدفش بود دهد بر پدرش باز امید 
آرزوها به سرم بهر علی پروردم
حیف شد مرغ خوش آواز من از لانه پرید 
دید بابای عزیزش شده بی یار و غریب 
جز فدائی شدن از بهر پدر چاره ندید 
بود شش ماهه ولی پیر همه مستان شد
با همین سن کمش بر هدف خویش رسید

نظرات