وقتی بساط غفران چارهگشای کار است توبه به اهل خُسران چارهگشای کار است بر عبد روسیاهی که چارهای ندارد تنها دو چشم گریان چارهگشای کار است کوه گناه بخشند اینجا به سوز آهی آه از وجود سوزان چارهگشای کار است وقتی رسیده کارم، تنها به تار مویی ذکر قدیم الاحسان چارهگشای کار است بر من که زیر دینم دیوانهی حسینم یک کربلا به قرآن چارهگشای کار است یک عمر نور رویش داد از خطا نجاتم مصباح او کماکان چارهگشای کار است حُبّی که از علی بر لوح دلم نشسته روز حساب و میزان چارهگشای کار است هجر نجف حسابی اشک مرا درآورد سجده به زیر ایوان چارهگشای کار است بر مصحفی که وا شد با تیغ ابن ملجم کِی مرحم طبیبان چارهگشای کار است؟ تا زینبش نبیند فرق شکستهاش را رفتن به پای ارزان چارهگشای کار است دلتنگ روی زهراست سی سال این جراحت بر ختم درد هجران چارهگشای کار است